1 دل خود را بدست کس ندادم گره از روی کار خود گشادم
2 به غیر الله کردم تکیه یک بار دو صد بار از مقام خود فتادم
1 همان سوز جنون اندر سر من همان هنگامه ها اندر بر من
2 هنوز از جوش طوفانی که بگذشت نیاسود است موج گوهر من
1 هنوز این خاک دارای شرر هست هنوز این سینه را آه سحر هست
2 تجلی ریز بر چشمم که بینی باین پیری مرا تاب نظر هست
1 نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است دل از سوز درونم در گداز است
2 من و این عصر بی اخلاص و بی سوز بگو با من که آخر این چه راز است؟
1 مرا در عصر بی سوز آفریدند بخاکم جان پر شوری دمیدند
2 چو نخ در گردن من زندگانی تو گوئی بر سر دارم کشیدند
1 نگیرد لاله و گل رنگ و بویم درون سینه ام مرد آرزویم
2 غم پنهان بحرف اندر نگجند اگر گنجد چه گویم با که گویم
1 من اندر مشرق و مغرب غریبم که از یاران محرم بی نصیبم
2 غم خود را بگویم با دل خویش چه معصومانه غربت را فریبم
1 طلسم علم حاضر را شکستم ربودم دانه و دامش گسستم
2 خدا داند که مانند براهیم به نار او چه بی پروا نشستم
1 به چشم من نگه آوردهٔ تست فروغ «لااله» آوردهٔ تست
2 دچارم کن به صبح «من ٓرآنی» شبم را تاب مه آوردهٔ تست
1 چو خود را در کنار خود کشیدم به نور تو مقام خویش دیدم
2 درین دیر از نوای صبحگاهی جهان عشق و مستی آفریدم