گشودم پردهء از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 169
1. گشودم پردهء از روی تقدیر
مشو نومید و راه مصطفی گیر
1. گشودم پردهء از روی تقدیر
مشو نومید و راه مصطفی گیر
1. به ترکان بسته درها را گشادند
بنای مصریان محکم نهادند
1. هر آن قومی که می ریزد بهارش
نسازد جز به بوهای رمیده
1. خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش بدست خویش بنوشت
1. ز رازی حکمت قرآن بیاموز
چراغی از چراغ او بر افروز
1. کسی کو بر خودی زد «لااله» را
ز خاک مرده رویاند نگه را
1. تو ای نادان دل آگاه دریاب
بخود مثل نیاکان راه دریاب
1. دل تو داغ پنهانی ندارد
تب و تاب مسلمانی ندارد
1. اناالحق جز مقام کبریا نیست
سزای او چلیپا هست یا نیست
1. به آن ملت اناالحق سازگار است
که از خونش نم هر شاخسار است
1. میان امتان والا مقام است
کهن امت دو گیتی را امام است
1. وجودش شعله از سوز درون است
چو خس او را جهان چند و چون است