1 چو رومی در حرم دادم اذان من ازو آموختم اسرار جان من
2 به دور فتنهٔ عصر کهن ، او به دور فتنهٔ عصر روان من
1 گلستانی ز خاک من بر انگیز نم چشمم بخون لاله آمیز
2 اگر شایان نیم تیغ علی را نگاهی دو چو شمشیر علی تیز
1 مسلمان تا بساحل آرمید است خجل از بحر و از خود نا امید است
2 جز این مرد فقیری دردمندی جراحتهای پنهانش که دید است
1 که گفت او را که آید بوی یاری؟ که داد او را امید نوبهاری؟
2 چون آن سوز کهن رفت از دم او که زد بر نیستان او شراری؟
1 ز بحر خود بجوی من گهر ده متاع من بکوه و دشت و در ده
2 دلم نگشود از آن طوفان که دادی مرا شوری ز طوفانی دگر ده
1 بجلوت نی نوازیهای من بین بخلوت خود گدازیهای من بین
2 گرفتم نکته فقر از نیاگان ز سلطان بی نیازیهای من بین
1 بهرحالی که بودم خوش سرودم نقاب از روی هر معنی گشودم
2 مپرس از اضطراب من که با دوست دمی بودم دمی دیگر نبودم
1 شریک درد و سوز لاله بودم ضمیر زندگی را وا نمودم
2 ندانم با که گفتم نکتهء شوق که تنها بودم و تنها سرودم
1 هنوز این خاک دارای شرر هست هنوز این سینه را آه سحر هست
2 تجلی ریز بر چشمم که بینی باین پیری مرا تاب نظر هست
1 بکوی تو گداز یک نوا بس مرا این ابتدا این انتها بس
2 خراب جرأت آن رند پاکم خدا را گفت ما را مصطفی بس