1 سخن ها رفت از بود و نبودم من از خجلت لب خود کم گشودم
2 سجود زنده مردان می شناسی عیار کار من گیر از سجودم
1 تو می دانی صواب و ناصوابم نروید دانه از کشت خرابم
2 نکردی سجده و از دردمندی بخود گیری گناه بی حسابم
1 به افرنگی بتان دل باختم من ز تاب دیریان بگداختم من
2 چنان از خویشتن بیگانه بودم چو دیدم خویش را نشناختم من
1 به پور خویش دین و دانشموز که تابد چون مه و انجم نگینش
2 بدست او اگر دادی هنر را ید بیضاست اندرستینش
1 یکی از حجرهٔ خلوت برونی بباد صبحگاهی سینه بگشای
2 خروش این مقام رنگ و بو را بقدر نالهٔ مرغی بیفزای
1 گله از سختی ایام بگذار که سختی ناکشیده کم عیار است
2 نمی دانی کهب جویباران اگر بر سنگ غلطد خوشگوار است
1 گشودم پردهء از روی تقدیر مشو نومید و راه مصطفی گیر
2 اگر باور نداری آنچه گفتم ز دین بگریز و مرگ کافری میر
1 نم اشک است در چشم سیاهش دلم سوزد ز آه صبحگاهش
2 همان می کو ضمیرم را برافروخت پیاپی ریزد از موج نگاهش
1 مبارکباد کنن پاک جان را که زایدن امیر کاروان را
2 زغوش چنین فرخنده مادر خجالت می دهم حور جنان را
1 نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم گره از رشتهء معنی گشادم
2 به امیدی که اکسیری زند عشق مس این مفلسان را تاب دادم