1 دلی برکف نهادم ، دلبری نیست متاعی داشتم ، غارتگری نیست
2 درون سینهٔ من منزلی گیر مسلمانی ز من تنها تری نیست
1 دگر پاکیزه کن آب و گل او جهانی آفرین اندر دل او
2 هوا تیز و بدامانش دو صد چاک بیندیش از چراغ بسمل او
1 به باغان عندلیبی خوش صفیری به راغان جره بازی زود گیری
2 امیر او به سلطانی فقیری فقیر او به درویشی امیری
1 کهن پروردهء این خاکدانم دلی از منزل خود دل گرانم
2 دمیدم گرچه از فیض نم او زمین راسمان خود ندانم
1 چو بلبل نالهٔ زاری نداری که در تن جان بیداری نداری
2 درین گلشن که گلچینی حلال است تو زخمی از سر خاری نداری
1 یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان تو گوئی آفتابانند و ماهان
2 جوان ساده من گرم خون است نگه دارش ازین کافر نگاهان
1 ز دوزخ واعظ کافر گری گفت حدیثی خوشتر از وی کافری گفت
2 «نداندن غلام احوال خود را که دوزخ را مقام دیگری گفت»
1 اناالحق جز مقام کبریا نیست سزای او چلیپا هست یا نیست
2 اگر فردی بگوید سر زنش به اگر قومی بگوید ناروا نیست
1 نم و رنگ از دم بادی نجویم ز فیض آفتاب تو به رویم
2 نگاهم از مه و پروین بلند است سخن را بر مزاج کس نگویم
1 بده او را جوان پاکبازی سرورش از شراب خانه سازی
2 قوی بازوی او مانند حیدر دل او از دو گیتی بی نیازی