1 به ترکانرزوئی تازه دادند بنای کار شان دیگر نهادند
2 ولیکن کو مسلمانی که بیند نقاب از روی تقدیری گشادند
1 زمانه کار او را میبرد پیش که مرد خود نگهدار است درویش
2 همین فقر است و سلطانی که دل را نگه داری چو دریا گوهر خویش
1 بیا تا کار این امت بسازیم قمار زندگی مردانه بازیم
2 چنان نالیم اندر مسجد شهر که دل در سینهٔ ملا گدازیم
1 می از میخانهٔ مغرب چشیدم بجان من که درد سر خریدم
2 نشستم با نکویان فرنگی از آن بی سوز تر روزی ندیدم
1 کسی کو «لا اله» را در گره بست ز بند مکتب و ملا برون جست
2 بهن دین و بهن دانش مپرداز که از ما میبرد چشم و دل و دست
1 به چشمش وانمودم زندگی را گشودم نکته فردا و دی را
2 توان اسرار جانرا فاش تر گفت بده نطق عرب این اعجمی را
1 می روشن ز تاک من فرو ریخت خوشا مردی که در دامانمویخت
2 نصیب ازتشی دارم که اول سنائی از دل رومی برانگیخت
1 نگاهش نقشبند کافری ها کمال صنعت اوزری ها
2 حذر از حلقهٔ بازارگانش قمار است این همه سوداگری ها
1 مسلمان بنده مولا صفات است دل او سری از اسرار ذات است
2 جمالش جز به نور حق نه بینی که اصلش در ضمیر کائنات است
1 زبان ما غریبان از نگاهیست حدیث دردمندان اشک و آهیست
2 گشادم چشم و بر بستم لب خویش سخن اندر طریق ما گناهیست