1 نم اشک است در چشم سیاهش دلم سوزد ز آه صبحگاهش
2 همان می کو ضمیرم را برافروخت پیاپی ریزد از موج نگاهش
1 چه خوش صحرا که در وی کاروانها درودی خواند و محمل براند
2 به ریگ گرم او آور سجودی جبین را سوز تا داغی بماند
1 چه خوش صحرا که شامش صبح خند است شبش کوتاه و روز او بلند است
2 قدم ای راهرو آهسته تر نه چو ما هر ذره او دردمند است
1 امیر کاروان آن اعجمی کیست؟ سرود او به آهنگ عرب نیست
2 زند آن نغمه کز سیرابی او خنک دل در بیابانی توان زیست
1 مقام عشق و مستی منزل اوست چه آتش ها که در آب و گل اوست
2 نوای او به هر دل سازگار است که در هر سینه قاشی از دل اوست
1 غم پنهاں که بی گفتن عیان است چو آید بر زبان یک داستان است
2 رهی پر پیچ و راهی خسته و زار چراغش مرده و شب درمیان است
1 به راغان لاله رست از نو بهاران به صحرا خیمه گستردند یاران
2 مرا تنها نشستن خوشتر آید کنار آب جوی کوهساران
1 گهی شعر عراقی را بخوانم گهی جامی زند آتش به جانم
2 ندانم گرچه آهنگ عرب را شریک نغمههای ساربانم
1 غم راهی نشاط آمیزتر کن فغانش را جنون انگیزتر کن
2 بگیر ای ساربان راه درازی مرا سوز جدائی تیز تر کن
1 بپا ای هم نفس باهم بنالیم من و تو کشته شان جمالیم
2 دو حرفی بر مراد دل بگوئیم بپای خواجه چشمان را بمالیم