1 ادب پیرایه نادان و داناست خوشنکو از ادب خود را بیاراست
2 ندارمن مسلمان زاده را دوست که در دانش فزو دود رادب کاست
1 تب و تابی که باشد جاودانه سمند زندگی را تازیانه
2 به فرزندان بیاموز این تب و تاب کتاب و مکتب افسون و فسانه
1 نگهبان حرم معمار دیر است یقینش مرده و چشمش به غیر است
2 ز انداز نگاه او توان دید که نومید از همه اسباب خیر است
1 حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی بت ما پیرک ژولیده موئی
2 نیابی در بر ما تیره بختان دلی روشن ز نور آرزوئی
1 سراپا درد درمان ناپذیرم نپنداری زبون و زار و پیرم
2 هنوزم در کمانی میتوان راند ز کیش ملتی افتاده پیرم
1 ز من بر صوفی و ملا سلامی که پیغام خدا گفتند ما را
2 ولی تأویل شان در حیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را
1 چو بر گیرد زمام کاروان را دهد ذوق تجلی هر نهان را
2 کند افلاکیان را آنچنان فاش ته پا می کشد نه آسمان را
1 دل ما بیدلان بردند و رفتند مثال شعله افسردند و رفتند
2 بیا یک لحظه با عامان درآمیز که خاصان باده ها خوردند و رفتند
1 خودی را نشهٔ من عین هوش است ازن میخانهٔ من کم خروش است
2 می من گرچه نا صاف است درکش که این ته جرعهٔ خمهای دوش است
1 به آن قوم از تو میخواهم گشادی فقیهش بی یقینی کم سوادی
2 بسی نادیدنی را دیده ام من «مرا ای کاشکی مادر نزادی»