1 دلن بحر است کو ساحل نورزد نهنگ از هیبت موجش بلرزد
2 ازن سیلی که صد هامون بگیرد فلک با یک حباب او نیرزد
1 بیا ساقی بگردان جام می را ز می سوزنده تر کن سوز نی را
2 دگر آن دل بنه در سینهٔ من که پیچم پنجهٔ کاؤس و کی را
1 چه پرسی از مقامات نوایم ندیمان کم شناسند از کجایم
2 گشادم رخت خود را اندریں دشت که اندر خلوتش تنها سرایم
1 گهی جویندهٔ حسن غریبی خطیبی منبر او از صلیبی
2 گهی سلطان با خیل و سپاهی ولی از دولت خود بی نصیبی
1 خوشن قومی پریشان روزگاری که زاید از ضمیرش پخته کاری
2 نمودش سری از اسرار غیب است ز هر گردی برون ناید سواری
1 فساد عصر حاضرشکار است سپهر از زشتی او شرمسار است
2 اگر پیدا کنی ذوق نگاهی دو صد شیطان ترا خدمتگزار است
1 گلستانی ز خاک من بر انگیز نم چشمم بخون لاله آمیز
2 اگر شایان نیم تیغ علی را نگاهی دو چو شمشیر علی تیز
1 مپرس از کاروان جلوه مستان ز اسباب جهان برکنده دستان
2 بجان شان ز آواز جرس شور چو از موج نسیمی در نیستان
1 نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است دل از سوز درونم در گداز است
2 من و این عصر بی اخلاص و بی سوز بگو با من که آخر این چه راز است؟
1 نداند جبرئیل این های و هو را که نشناسد مقام جستجو را
2 بپرس از بندهٔ بیچارهٔ خویش که داند نیش و نوش آرزو را