1 ترا این کشمکش اندر طلب نیست ترا این درد و داغ و تاب وتب نیست
2 از آن از لامکان بگریختم من که آنجا ناله های نیم شب نیست
1 ز من هنگامه ئی وه این جهان را دگرگون کن زمین و آسمان را
2 ز خاک ما دگر آدم برانگیز بکش این بنده سود و زیان را
1 جهانی تیره تر با آفتابی صواب او سراپا نا صوابی
2 ندانم تا کجا ویرانه ئی را دهی از خون آدم رنگ و آبی
1 غلامم جز رضای تو نجویم جز آن راهی که فرمودی نپویم
2 ولیکن گر به این نادان بگوئی خری را اسب تازی گو نگویم
1 دلی در سینه دارم بی سروری نه سوزی در کف خاکم نه نوری
2 بگیر از من که بر من بار دوش است ثواب این نماز بی حضوری
1 چه گویم قصه دین و وطن را که نتوان فاش گفتن این سخن را
2 مرنج از من که از بی مهری تو بنا کردم همان دیر کهن را
1 مسلمانی که در بند فرنگ است دلش در دست او آسان نیاید
2 ز سیمائی که سودم بر در غیر سجود بوذر و سلمان نیاید
1 نخواهم این جهان و آن جهان را مرا این بس که دانم رمز جان را
2 سجودی ده که از سوز و سرورش بوجد آرم زمین و آسمان را
1 چه میخواهی ازین مرد تن آسای به هر بادی که آمد رفتم از جای
2 سحر جاوید را در سجده دیدم به صبحش چهره شامم بیارای
1 به آن قوم از تو میخواهم گشادی فقیهش بی یقینی کم سوادی
2 بسی نادیدنی را دیده ام من «مرا ای کاشکی مادر نزادی»