1 سحر با ناقه گفتم نرم تر رو که راکب خسته و بیمار و پیر است
2 قدم مستانه زد چندان که گوئی بپایش ریگ این صحرا حریر است
1 نگویم از فرو فالی که بگذشت چه سود از شرح احوالی که بگذشت
2 چراغی داشتم در سینهٔ خویش فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت
1 ز بحر خود بجوی من گهر ده متاع من بکوه و دشت و در ده
2 دلم نگشود از آن طوفان که دادی مرا شوری ز طوفانی دگر ده
1 شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت چه بی نم چشمن کز گل بزاید
2 چو جان او بگیرم شرمسارم ولی او را ز مردن عار ناید
1 تو میدانی حیات جاودان چیست؟ نمی دانی که مرگ ناگهان چیست؟
2 ز اوقات تو یکدم کم نگردد اگر من جاودان باشم زیان چیست؟
1 چو دیدم جوهرئینهٔ خویش گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش
2 ازین دانشوران کور و بی ذوق رمیدم با غم دیرینهٔ خویش
1 مسلمانی که در بند فرنگ است دلش در دست او آسان نیاید
2 ز سیمائی که سودم بر در غیر سجود بوذر و سلمان نیاید
1 مسلمان زاده و نامحرم مرگ ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ
2 دلی در سینه چاکش ندیدم دم بگسسته ئی بود و غم مرگ
1 دگرگون کشور هندوستان است دگرگون آن زمین و آسمان است
2 مجو از ما نماز پنجگانه غلامان را صف آرائی گران است
1 مرا در عصر بی سوز آفریدند بخاکم جان پر شوری دمیدند
2 چو نخ در گردن من زندگانی تو گوئی بر سر دارم کشیدند