جهانی تیره تر از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 13
1. جهانی تیره تر با آفتابی
صواب او سراپا نا صوابی
1. جهانی تیره تر با آفتابی
صواب او سراپا نا صوابی
1. غلامم جز رضای تو نجویم
جز آن راهی که فرمودی نپویم
1. دلی در سینه دارم بی سروری
نه سوزی در کف خاکم نه نوری
1. چه گویم قصه دین و وطن را
که نتوان فاش گفتن این سخن را
1. مسلمانی که در بند فرنگ است
دلش در دست او آسان نیاید
1. نخواهم این جهان و آن جهان را
مرا این بس که دانم رمز جان را
1. چه میخواهی ازین مرد تن آسای
به هر بادی که آمد رفتم از جای
1. به آن قوم از تو میخواهم گشادی
فقیهش بی یقینی کم سوادی
1. نگاه تو عتاب آلود تا چند
بتان حاضر و موجود تا چند
1. سرود رفته باز آید که ناید؟
نسیمی از حجاز آید که ناید؟
1. اگر می آید آن دانای رازی
بده او را نوای دل گدازی
1. متاع من دل درد آشنای است
نصیب من فغان نارسای است