1 مجو از من کلامی عارفانه که من دارم سرشتی عاشقانه
2 سرشک لاله گون را اندرین باغ بیفشانم چو شبنم دانه دانه
1 جوانی خوش گلی رنگین کلاهی نگاه او چو شیران بی پناهی
2 به مکتب علم میشی را بیاموخت میسر نایدش برگ گیاهی
1 بدن وامانده و جانم در تک و پوست سوی شهری که بطحا در ره اوست
2 تو باش اینجا و با خاصان بیامیز که من دارم هوای منزل دوست
1 چه عصر است این که دین فریادی اوست هزاران بند درزادی اوست
2 ز رویدمیت رنگ و نم برد غلط نقشی که از بهزادی اوست
1 تو گفتی از حیات جاودان گوی بگوش مرده ئی پیغام جان گوی
2 ولی گویند این ناحق شناسان که تاریخ وفات این و آن گوی
1 جهانگیری بخاک ما سرشتند امامت در جبین ما نوشتند
2 درون خویش بنگرن جهان را که تخمش در دل فاروق کشتند
1 دل بی قید من در پیچ و تابیست نصیب من عتابی یا خطابیست
2 دل ابلیس هم نتوانم آزرد گناه گاهگاه من صوابیست
1 هر آن قومی که می ریزد بهارش نسازد جز به بوهای رمیده
2 ز خاکش لاله می روید ولیکن قبائی دارد از رنگ پریده
1 متاع من دل درد آشنای است نصیب من فغان نارسای است
2 بخاک مرقد من لاله خوشتر که هم خاموش و هم خونین نوای است
1 دل ملا گرفتار غمی نیست نگاهی هست ، در چشمش نمی نیست
2 از آن بگریختم از مکتب او که در ریگ حجازش زمزمی نیست