دل از دست کسی از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 25
1. دل از دست کسی بردن نداند
غم اندر سینه پروردن نداند
1. دل از دست کسی بردن نداند
غم اندر سینه پروردن نداند
1. دل ما از کنار ما رمیده
به صورت مانده و معنی ندیده
1. نداند جبرئیل این های و هو را
که نشناسد مقام جستجو را
1. شب این انجمن آراستم من
چو مه از گردش خود کاستم من
1. چنین دور آسمان کم دیده باشد
که جبرئیل امین را دل خراشد
1. عطا کن شور رومی ، سوز خسرو
عطا کن صدق و اخلاص سنائی
1. مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است
ز کارش جبرئیل اندر خروش است
1. دگر ملت که کاری پیش گیرد
دگر ملت که نوش از نیش گیرد
1. دگر قومی که ذکر لاالهش
برآرد از دل شب صبحگاهش
1. جهان تست در دست خسی چند
کسان او به بند ناکسی چند
1. مریدی فاقه مستی گفت با شیخ
که یزدان را ز حال ما خبر نیست
1. دگرگون کشور هندوستان است
دگرگون آن زمین و آسمان است