مرا از منطقید از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 349
1. مرا از منطقید بوی خامی
دلیل او دلیل ناتمامی
...
1. مرا از منطقید بوی خامی
دلیل او دلیل ناتمامی
...
1. بیا از من بگیرن دیر ساله
که بخشد روح با خاک پیاله
...
1. بدست من همان دیرینه چنگ است
درونش ناله های رنگ رنگ است
...
1. بگو از من به پرویزان این عصر
نه فرهادم که گیرم تیشه در دست
...
1. فقیرم ساز و سامانم نگاهی است
به چشمم کوه یاران برگ کاهی است
...
1. در دل را بروی کس نبستم
نه از خویشان نه از یاران گسستم
...
1. درین گلشن ندارمب و جاهی
نصیبم نی قبائی نی کلاهی
...
1. دو صد دانا درین محفل سخن گفت
سخن نازکتر از برگ سمن گفت
...
1. ندانم نکته های علم و فن را
مقامی دیگری دادم سخن را
...
1. نپنداری که مرغ صبح خوانم
بجزه و فغان چیزی ندانم
...
1. بچشم من جهان جز رهگذر نیست
هزاران رهرو و یک همسفر نیست
...
1. به این نابودمندی بودن آموز
بهای خویش را افزودن آموز
...