1 هنوز این خاک دارای شرر هست هنوز این سینه را آه سحر هست
2 تجلی ریز بر چشمم که بینی باین پیری مرا تاب نظر هست
1 پریدم در فضای دلپذیرش پرم تر گشت از ابر مطیرش
2 حرم تا در ضمیر من فرو رفت سرودم آنچه بود اندر ضمیرش
1 محبت از نگاهش پایدار است سلوکش عشق و مستی را عیار است
2 مقامش عبده‘مد ولیکن جهان شوق را پروردگار است
1 مسلمانان به خویشان در ستیزند بجز نقش دوئی بر دل نریزند
2 بنالند از کسی خشتی بگیرد از آن مسجد که خود از وی گریزند
1 ندانم نکته های علم و فن را مقامی دیگری دادم سخن را
2 میان کاروان سوز و سرورم سبک پی کرد پیران کهن را
1 مریدی فاقه مستی گفت با شیخ که یزدان را ز حال ما خبر نیست
2 بما نزدیک تر از شهرگ ماست ولیکن از شکم نزدیکتر نیست
1 شتر را بچه او گفت در دشت نمی بینم خدای چار سو را
2 پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد شتر هم خویش را بیند هم او را
1 بکوی تو گداز یک نوا بس مرا این ابتدا این انتها بس
2 خراب جرأت آن رند پاکم خدا را گفت ما را مصطفی بس
1 دگرئین تسلیم و رضا گیر طریق صدق و اخلاص و وفا گیر
2 مگو شعرم چنین است و چنان نیست جنون زیرکی از من فراگیر
1 بجلوت نی نوازیهای من بین بخلوت خود گدازیهای من بین
2 گرفتم نکته فقر از نیاگان ز سلطان بی نیازیهای من بین