وصال ما وصال از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 325
1. وصال ما وصال اندر فراق است
گشود این گره غیر از نظر نیست
1. وصال ما وصال اندر فراق است
گشود این گره غیر از نظر نیست
1. کف خاکی که دارم از در اوست
گل و ریحانم از ابر تر اوست
1. یقین دانم که روزی حضرت او
ترازوئی نهد این کاخ و کو را
1. به روما گفت با من راهب پیر
که دارم نکته ئی از من فراگیر
1. شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت
چه بی نم چشمن کز گل بزاید
1. ثباتش ده که میر شش جهات است
بدست او زمام کائنات است
1. بگو ابلیس را از من پیامی
تپیدن تا کجا در زیر دامی
1. جهان تا از عدم بیرون کشیدند
ضمیرش سرد و بی هنگامه دیدند
1. جدائی شوق را روشن بصر کرد
جدائی شوق را جوینده تر کرد
1. ترا ازستان خود براندند
رجیم و کافر و طاغوت خواندند
1. تو می دانی صواب و ناصوابم
نروید دانه از کشت خرابم
1. بیا تا نرد را شاهانه بازیم
جهان چار سو را درگدازیم