1 بروی من در دل باز کردند ز خاک من جهانی ساز کردند
2 ز فیض او گرفتم اعتباری که با من ماه و انجم ساز کردند
1 دل خود را بدست کس ندادم گره از روی کار خود گشادم
2 به غیر الله کردم تکیه یک بار دو صد بار از مقام خود فتادم
1 دگرگون کرد لادینی جهان را ز آثار بدن گفتند جان را
2 از آن فقری که با صدیق دادی بشوری آور این آسوده جان را
1 فقیرم ساز و سامانم نگاهی است به چشمم کوه یاران برگ کاهی است
2 ز من گیر این که زاغ دخمه بهتر ازن بازی که دستموز شاهیست
1 تو میگوئی که دل از خاک و خون است گرفتار طلسم کاف و نون است
2 دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست ولیکن از جهان ما برون است
1 ز سوز این فقیر ره نشینی بده او را ضمیر آتشینی
2 دلش را روشن و پاینده گردان ز امیدی که زاید از یقینی
1 جهان تا از عدم بیرون کشیدند ضمیرش سرد و بی هنگامه دیدند
2 بغیر از جان ما سوزی کجا بود ترا ازتش مافریدند
1 به آن رازی که گفتم پی نبردند ز شاخ نخل من خرما نخوردند
2 من ای میر امم داد از تو خواهم مرا یاران غزلخوانی شمردند
1 به چشم من نگه آوردهٔ تست فروغ «لااله» آوردهٔ تست
2 دچارم کن به صبح «من ٓرآنی» شبم را تاب مه آوردهٔ تست
1 قلندر جره باز سمانها به بال او سبک گردد گرانها
2 فضای نیلگون نخچیر کاهش نمی گردد به گردشیانها