نپنداری که از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 301
1. نپنداری که مرد امتحان مرد
نمیرد گرچه زیرسمان مرد
...
1. نپنداری که مرد امتحان مرد
نمیرد گرچه زیرسمان مرد
...
1. اگر خاک تو از جان محرمی نیست
بشاخ تو هم از نیسان نمی نیست
...
1. پریشان هر دم ما از غمی چند
شریک هر غمی نامحرمی چند
...
1. جوانمردی که دل با خویشتن بست
رود در بحر و دریا ایمن از شست
...
1. ازن غم ها دل ما دردمند است
که اصل او ازین خاک نژند است
...
1. مگو با من خدای ما چنین کرد
که شستن میتوان از دامنش گرد
...
1. برون کن کینه را از سینهٔ خویش
که دود خانه از روزن برون به
...
1. سحرها در گریبان شب اوست
دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
...
1. بباد صبحدم شبنم بنالید
که دارم از تو امید نگاهی
...
1. دلن بحر است کو ساحل نورزد
نهنگ از هیبت موجش بلرزد
...
1. دل ماتش و تن موج دودش
تپید دمبدم ساز وجودش
...
1. زمانه کار او را میبرد پیش
که مرد خود نگهدار است درویش
...