1 ز فهم دون نهادان گرچه دور است ولی این نکته را گفتن ضرور است
2 به این نو زاده ابلیسان نسازد گنهگاری که طبع او غیور است
1 نه با ملا نه با صوفی نشینم تو میدانی که من آنم ، نه اینم
2 نویس «الله» بر لوح دل من که هم خود را هم او را فاش بینم
1 غلامم جز رضای تو نجویم جز آن راهی که فرمودی نپویم
2 ولیکن گر به این نادان بگوئی خری را اسب تازی گو نگویم
1 مسلمان شرمسار از بی کلاهی است که دینش مرد و فقرش خانقاهی است
2 تو دانی در جهان میراث ما چیست؟ گلیمی از قماش پادشاهی است
1 ثباتش ده که میر شش جهات است بدست او زمام کائنات است
2 نگردد شرمسار از خواری مرگ که نامحرم ز ناموس حیات است
1 چه گویم قصه دین و وطن را که نتوان فاش گفتن این سخن را
2 مرنج از من که از بی مهری تو بنا کردم همان دیر کهن را
1 شب این کوه و دشت سینه تابی نه در وی مرغکی نی موجبی
2 نگردد روشن از قندیل رهبان تو میدانی که بایدفتابی
1 تن مرد مسلمان پایدار است بنای پیکر او استوار است
2 طبیب نکته رس دید از نگاهش خودی اندر وجودش رعشه دار است
1 بیا باهم در آویزیم و رقصیم ز گیتی دل بر انگیزیم و رقصیم
2 یکی اندر حریم کوچهء دوست ز چشمان اشک خون ریزیم و رقصیم
1 عرب را حق دلیل کاروان کرد که او با فقر خود را امتحان کرد
2 اگر فقر تهی دستان غیور است جهانی را ته و بالا توان کرد