کهن پروردهء از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 361
1. کهن پروردهء این خاکدانم
دلی از منزل خود دل گرانم
...
1. کهن پروردهء این خاکدانم
دلی از منزل خود دل گرانم
...
1. ندانی تا نباشی محرم مرد
که دلها زنده گردد از دم مرد
...
1. نگاهیفرین جان در بدن بین
بشاخان نادمیده یاسمن بین
...
1. خرد بیگانهء ذوق یقین است
قمار علم و حکمت بد نشین است
...
1. قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
غلام خوشگل و زرین کمر چیست؟
...
1. خودی را نشهٔ من عین هوش است
ازن میخانهٔ من کم خروش است
...
1. ترا با خرقه و عمامه کاری
من از خود یافتم بوی نگاری
...
1. چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
گرفتم خلوت اندر سینهٔ خویش
...
1. چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ماشنا بود
...
1. اگر دانا دل و صافی ضمیر است
فقیری با تهی دستی امیر است
...
1. سجودیوری دارا و جم را
مکن ای بیخبر رسوا حرم را
...
1. شیندم بیتکی از مرد پیری
کهن فرزانهٔ روشن ضمیری
...