به پور خویش از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 265
1. به پور خویش دین و دانشموز
که تابد چون مه و انجم نگینش
...
1. به پور خویش دین و دانشموز
که تابد چون مه و انجم نگینش
...
1. نوا از سینه مرغ چمن برد
ز خون لالهن سوز کهن برد
...
1. خدایا وقتن درویش خوش باد
که دلها از دمش چون غنچه بگشاد
...
1. کسی کو «لا اله» را در گره بست
ز بند مکتب و ملا برون جست
...
1. چو می بینی که رهزن کاروان کشت
چه پرسی کاروانی را چسان کشت
...
1. جوانی خوش گلی رنگین کلاهی
نگاه او چو شیران بی پناهی
...
1. شتر را بچه او گفت در دشت
نمی بینم خدای چار سو را
...
1. پریدن از سر بامی به بامی
نبخشد جره بازان را مقامی
...
1. نگر خود را بچشم محرمانه
نگاه ماست ما را تازیانه
...
1. نهنگی بچه خود را چه خوش گفت
به دین ما حراممد کرانه
...
1. تو در دریا نئی او در بر تست
به طوفان در فتادن جوهر تست
...
1. نه از ساقی نه از پیمانه گفتم
حدیث عشق بیباکانه گفتم
...