1 عرب خود را به نور مصطفی سوخت چراغ مردهٔ مشرق بر افروخت
2 ولیکنن خلافت راه گم کرد که اول مؤمنان را شاهیموخت
1 گهی شعر عراقی را بخوانم گهی جامی زند آتش به جانم
2 ندانم گرچه آهنگ عرب را شریک نغمههای ساربانم
1 متاع شیخ اساطیر کهن بود حدیث او همه تخمین و ظن بود
2 هنوز اسلام او زنار دار است حرم چون دیر بود او برهمن بود
1 بیا ساقی بگردان ساتگین را بیفشان بر دو گیتی آستین را
2 حقیقت را به رندی فاش کردند که ملا کم شناسد رمز دین را
1 دلی چون صحبت گل می پذیرد همان دم لذت خوابش بگیرد
2 شود بیدار چون «من»فریند چو «من» محکوم تن گردد بمیرد
1 مرا یاد است از دانای افرنگ بسا رازی که از بود و عدم گفت
2 ولیکن با تو گویم این دو حرفی که با من پیر مردی از عجم گفت
1 مرا تنهائی و آه و فغان به سوی یثرب سفر بی کاروان به
2 کجا مکتب ، کجا میخانه شوق تو خود فرما مرا این به که آن به
1 مهار ای ساربان او را نشاید که جان او چو جان ما بصیر است
2 من از موج خرامش می شناسم چو من اندر طلسم دل اسیر است
1 برهمن گفت برخیز از در غیر ز یاران وطن ناید به جز خیر
2 بیک مسجد دو ملا می نگنجد ز افسون بتان گنجد بیک دیر
1 مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است ضمیر او ضمیر پادشاهی است
2 اگر او را مقامش باز بخشند جمال او جلال بی پناهی است