چه گویم رقص از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 253
1. چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
حشیش است این نشاط اندرون نیست
...
1. چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
حشیش است این نشاط اندرون نیست
...
1. در صد فتنه را بر خود گشادی
دو گامی رفتی و از پا فتادی
...
1. برهمن را نگویم هیچ کاره
کند سنگ گران را پاره پاره
...
1. نگه دارد برهمن کار خود را
نمی گوید به کس اسرار خود را
...
1. برهمن گفت برخیز از در غیر
ز یاران وطن ناید به جز خیر
...
1. تب و تابی که باشد جاودانه
سمند زندگی را تازیانه
...
1. ز علم چاره سازی بی گدازی
بسی خوشتر نگاه پاک بازی
...
1. بهن مؤمن خدا کاری ندارد
که در تن جان بیداری ندارد
...
1. ز من گیر این که مردی کور چشمی
ز بینای غلط بینی نکو تر
...
1. ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟
که گرد ثابت و سیاره گردد
...
1. ادب پیرایه نادان و داناست
خوشنکو از ادب خود را بیاراست
...
1. ترا نومیدی از طفلان روا نیست
چه پروا گر دماغ شان رسا نیست
...