1 برون کن کینه را از سینهٔ خویش که دود خانه از روزن برون به
2 ز کشت دل مده کس را خراجی مشو ای دهخدا غارتگر ده
1 تو ای نادان دل آگاه دریاب بخود مثل نیاکان راه دریاب
2 چسان مؤمن کند پوشیده را فاش ز «لا» موجود «الا الله» دریاب
1 چه گویم رقص تو چون است و چون نیست حشیش است این نشاط اندرون نیست
2 به تقلید فرنگی پای کوبی به رگهای تون طغیان خون نیست
1 خودی دادم ز خود نامحرمی را گشادم در گل او زمزمی را
2 بده آن نالهء گرمی که از وی بسوزم جز غم دین هر غمی را
1 در افتد با ملوکیت کلیمی فقیری بی کلاهی ، بی گلیمی
2 گهی باشد که بازیهای تقدیر بگیرد کار صرصر از نسیمی
1 چو موج از بحر خود بالیده ام من بخود مثل گهر پیچیده ام من
2 از آن نمرود با من سر گران است به تعمیر حرم کوشیده ام من
1 دلی در سینه دارم بی سروری نه سوزی در کف خاکم نه نوری
2 بگیر از من که بر من بار دوش است ثواب این نماز بی حضوری
1 هنوز این چرخ نیلی کج خرام است هنوز این کاروان دور از مقام است
2 ز کار بی نظام او چه گویم؟ تو میدانی که ملت بی امام است
1 نهنگی بچه خود را چه خوش گفت به دین ما حراممد کرانه
2 به موجویز و از ساحل بپرهیز همه دریاست ما راشیانه
1 گناه عشق و مستی عام کردند دلیل پختگان را خام کردند
2 به آهنگ حجازی می سرایم «نخستین باده کاندر جام کردند»