1 مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست زندگی را روش نوری و ناری از تست
2 دل بیدار و کف خاک و تماشای جهان سیر این ماه بشب گونه عماری از تست
3 همه افکار من از تست چه در دل چه بلب گهر از بحر بر آری نه بر آری از تست
4 من همان مشت غبارم که بجائی نرسد لاله از تست و نم ابر بهاری از تست
1 یارب درون سینه دل با خبر بده در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
2 این بنده را که با نفس دیگران نزیست یک آه خانه زاد مثال سحر بده
3 سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ جولانگهی بوادی و کوه و کمر بده
4 سازی اگر حریف یم بیکران مرا بااضطراب موج ، سکون گهر بده
1 فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی
2 خیال ما که او را پرورش دادند طوفانها ز گرداب سپهر نیلگون بیرون شود روزی
3 یکی در معنی آدم نگر از من چه می پرسی هنوز اندر طبیعت می خلد موزون شود روزی
4 چنان موزون شود این پیش پا افتاده مضمونی که یزدان را دل از تأثیر او پر خون شود روزی
1 بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد این مشت غباری را انجم به سجود آمد
2 آن راز که پوشیده در سینهٔ هستی بود از شوخی آب و گل در گفت و شنود آمد
1 این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا این جام جهان بینم روشن تر ازین بادا
2 تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من در کام کهن رندی آنهم شکرین بادا
1 بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
2 بده آندل بده آن دل که گیتی را فراگیرد بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است
3 مرا ای صید گیر از ترکش تقدیر بیرون کش جگر دوزی چه می آید از آن تیری که در کیش است
4 نگردد زندگانی خسته از کار جهان گیری جهانی در گره بستم جهانی دیگری پیش است
1 غلام زنده دلانم که عاشق سره اند نه خانقاه نشینان که دل بکس ندهند
2 به آن دلی که برنگ آشنا و بیرنگ است عیار مسجد و میخانه و صنم کده اند
3 نگاه از مه و پروین بلند تر دارند که آشیان بگریبان کهکشان ننهند
4 برون ز انجمنی در میان انجمنی بخلوت اند ولی آنچنان که با همه اند
1 خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است
2 جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر زانکه هر جلوه درین دیر نگه آلود است
1 مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم تن به تپیدن دهم بال پریدن دهم
2 سوز نوایم نگر ریزهٔ الماس را قطرهٔ شبنم کنم خوی چکیدن دهم
3 چون ز مقام نمود نغمهٔ شیرین زنم نیم شبان صبح را میل دمیدن دهم
4 یوسف گم گشته را باز گشودم نقاب تا به تنک مایگان ذوق خریدن دهم
1 ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ در من نگر که میدهم از زندگی سراغ
2 ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم مائیم آنچه می رود اندر دل و دماغ
3 مستی ز باده میرسد و از ایاغ نیست هر چند باده را نتوان خورد بی ایاغ
4 داغی به سینه سوز که اندر شب وجود خود را شناختن نتوان جز به این چراغ