15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار اقبال لاهوری / زبور عجم اقبال لاهوری

زبور عجم اقبال لاهوری

1 جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد

2 شبی که گور غریبان نشیمن است او را مه و ستاره ندارد چسان سحر گردد

3 دلی که تاب و تب لایزال می طلبد کرا خبر که شود برق یا شرر گردد

4 نگاه شوق و خیال بلند و ذوق وجود مترس ازین که همه خاک رهگذر گردد

1 باز بر رفته و آینده نظر باید کرد هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

2 عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد

3 پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد

4 تو اگر ترک جهان کرده سر او داری پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد

1 خیال من به تماشای آسمان بود است بدوش ماه به آغوش کهکشان بود است

2 گمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست که هر ستاره جهان است یا جهان بود است

3 به چشم مور فرومایه آشکار آید هزار نکته که از چشم ما نهان بود است

4 زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد غبار ماست که بر دوش او گران بود است

1 از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست پیش محفل جز بم و زیر و مقام و راه نیست

2 در نهادم عشق با فکر بلند آمیختند ناتمام جاودانم کار من چون ماه نیست

3 لب فروبند از فغان در ساز با درد فراق عشق تا آهی کشد از جذب خویش آگاه نیست

4 شعله ئی میباش و خاشاکی که پیش آید بسوز خاکیان را در حریم زندگانی راه نیست

1 شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است

2 چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است

3 بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم که جز تو هر چه درین دیر دیده ام صنم است

4 اگر به سینهٔ این کائنات در نروی نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است

1 لاله صحرایم از طرف خیابانم برید در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید

2 روبهی آموختم از خویش دور افتاده ام چاره پردازن به آغوش نیستانم برید

3 در میان سینه حرفی داشتم گم کرده ام گرچه پیرم پیش ملای دبستانم برید

4 ساز خاموشم نوای دیگری دارم هنوز آنکه بازم پرده گرداند پی آنم برید

1 سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید

2 سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید

3 کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید

4 ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید

1 عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

2 عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش در نسازد به جهانی که کرانی دارد

3 دل بیدار ندادند به دانای فرنگ این قدر هست که چشم نگرانی دارد

4 عشق ناپید و خرد می گزدش صورت مار گرچه در کاسهٔ زر لعل روانی دارد

1 درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است

2 بخود نگر گله های جهان چه میگوئی اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگر است

3 به هر زمانه اگر چشم تو نکو نگرد طریق میکده و شیوهٔ مغان دگر است

4 به میر قافله از من دعا رسان و بگوی اگرچه راه همان است کاروان دگر است

1 ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست

2 گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش گاهی درون سینه مرغان به های و هوست

3 در نرگس آرمید که بیند جمال ما چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست

4 آهی سحر گهی که زند در فراق ما بیرون و اندرون زبر و زیر و چار سوست

آثار اقبال لاهوری

15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی