خانه
شاعران
فال
درباره ما
اقبال لاهوری
اقبال لاهوری
آثار شاعر
بستن تبلیغات
زبور عجم اقبال لاهوری
1.
میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
دیدهام هردو جهان را به نگاهی گاهی
وادی
عشق
بسی دور و دراز است ولی
طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید ز دست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
مشاهده کامل شعر
2.
ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم
ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم
سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم
مشاهده کامل شعر
3.
یارب درون سینه دل با خبر بده
یارب درون سینه دل با خبر بده
در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده
این بنده را که با نفس دیگران نزیست
یک آه خانه زاد مثال سحر بده
سیلم ، مرا بجوی تنک مایه ئی مپیچ
جولانگهی بوادی و کوه و کمر بده
سازی اگر حریف یم بیکران مرا
بااضطراب موج ، سکون گهر بده
مشاهده کامل شعر
4.
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد»
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد»
«بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد»
مشاهده کامل شعر
5.
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟
گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم
به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟
نگاه ما به گریبان کهکشان افتد
جنون ما ز کجا شور های و هو ز کجاست؟
مشاهده کامل شعر
6.
غزل سرای و نواهای رفته باز آور
غزل سرای و نواهای رفته باز آور
به این فسرده دلان حرف دل نواز آور
کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را
هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور
ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت
پیاله ئی بجوانان نو نیاز آور
نئی که دل ز نوایش بسینه می رقصد
مئی که شیشهٔ جان را دهد گداز آور
مشاهده کامل شعر
7.
ای که ز من فزدوهای گرمی آه و ناله را
ای که ز من فزدوهای گرمی آه و ناله را
زنده کن از صدای من خاک هزارساله را
با دل ما چهها کنی تو که به بادهٔ حیات
مستی شوق میدهی آب و گل پیاله را
غنچهٔ دلگرفته را از نفسم گرهگشای
تازه کن از نسیم من داغ درون لاله را
میگذرد خیال من از مه و مهر و مشتری
تو به کمین چه خفتهای صید کن این غزاله را
مشاهده کامل شعر
8.
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی
در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی
مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه
وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی
آنکس که بسر دارد سودای جهانگیری
تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی
مشاهده کامل شعر
9.
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم
بهوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم
تو باین گمان که شاید ز نوا فتاده سازم
به ضمیرم آنچنان کن که ز شعلهٔ نوائی
دل خاکیان فروزم دل نوریان گدازم
تب و تاب فطرت ما ز نیازمندی ما
تو خدای بی نیازی نرسی بسوز و سازم
مشاهده کامل شعر
10.
بصدای درمندی بنوای دلپذیری
بصدای درمندی بنوای دلپذیری
خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری
تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی
که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری
ز نگاه سرمه سائی بدل و جگر رسیدی
چه نگاه سرمه سائی دو نشانه زد به تیری
به نگاه نارسایم چه بهار جلوه دادی
که بباغ و راغ نالم چو تذرو نو صفیری
مشاهده کامل شعر
بعدی
اقبال لاهوری
اقبال لاهوری
آثار شاعر