1 هوس هنوز تماشا گر جهانداری است دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است
2 زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است
3 امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش که در قبیلهٔ ما حیدری ز کراری است
4 تو چشم بستی و گفتی که این جهان خوٍابست گشای چشم که این خواب خواب بیداری است
1 مرا براه طلب بار در گل است هنوز که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز
2 کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد مرا با معامله با کشت و حاصل است هنوز
3 یکی سفینهٔ این خام را به طوفان ده ز ترس موج نگاهم بساحل است هنوز
4 تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد خوشا کسی که بدنبال محمل است هنوز
1 میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی دیدهام هردو جهان را به نگاهی گاهی
2 وادی عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
3 در طلب کوش و مده دامن امید ز دست دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
1 از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
2 در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی
3 مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی
4 آنکس که بسر دارد سودای جهانگیری تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی
1 ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر ذره ئی در خود فرو پیچد بیابانی نگر
2 حسن بی پایان درون سینهٔ خلوت گرفت آفتاب خویش را زیر گریبانی نگر
3 بر دل آدم زدی عشق بلاانگیز را آتش خود را به آغوش نیستانی نگر
4 شوید از دامان هستی داغهای کهنه را سخت کوشیهای این آلوده دامانی نگر
1 نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را
2 من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائی ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را
3 کسی این معنی نازک نداند جز ایاز اینجا که مهر غزنوی افزون کند درد ایازی را
4 من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد غازی را
1 بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به یک ذره درد دل از علم فلاطون به
2 دی مغبچه ئی با من اسرار محبت گفت اشکی که فرو خوردی از بادهٔ گلگون به
3 آن فقر که بی تیغی صد کشور دل گیرد از شوکت دارا به از فر فریدون به
4 در دیر مغان آئی مضمون بلند آور در خانقه صوفی افسانه و افسون به
1 عشق را نازم که بودش را غم نابود نی کفر او زنار دار حاضر و موجود نی
2 عشق اگر فرمان دهد از جان شیرین هم گذر عشق محبوب است و مقصود است و جان مقصود نی
3 کافری را پخته تر سازدشکست سومنات گرمی بتخانه بی هنگامهٔ محمود نی
4 مسجد و میخانه و دیر و کلیسا و کنشت صد فسون از بهر دل بستند و دل خوشنود نی
1 «عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد» «بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد»
1 درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است
2 بخود نگر گله های جهان چه میگوئی اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگر است
3 به هر زمانه اگر چشم تو نکو نگرد طریق میکده و شیوهٔ مغان دگر است
4 به میر قافله از من دعا رسان و بگوی اگرچه راه همان است کاروان دگر است