در این صحرا گذر از اقبال لاهوری زبور عجم 121
1. در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را
پس از مدت شنیدم نغمه های ساربانی را
1. در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را
پس از مدت شنیدم نغمه های ساربانی را
1. ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است
دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی که در چنگ است
1. بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو
1. جهان رنگ و بو پیدا تو میگوئی که راز است این
یکی خود را بتارش زن که تو مضراب و ساز است این
1. از داغ فراق او در دل چمنی دارم
ای لالهٔ صحرائی با تو سخنی دارم
1. به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم
همه ذوق و شوق دیدم همه آه و ناله دیدم
1. این هم جهانی آن هم جهانی
این بیکرانی آن بیکرانی
1. بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله
هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله
1. صورت گری که پیکر روز و شب آفرید
از نقش این و آن بتماشای خود رسید
1. باز این عالم دیرینه جوان میبایست
برگ کاهش صفت کوه گران میبایست
1. لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت
نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت
1. هنگامه را که بست درین دیر دیر پای
زناریان او همه نالنده همچو نای