15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار اقبال لاهوری / زبور عجم اقبال لاهوری

زبور عجم اقبال لاهوری

1 بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را

2 زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن باز به بزم ما نگر ، آتش جام خویش را

3 دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری صید چرا نمی کنی طایر بام خویش را

4 ریگ عراق منتظر ، کشت حجاز تشنه کام خون حسین باز ده کوفه و شام خویش را

1 نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست بخاشاکم شرار افتاده باد صبحدم تیز است

2 ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است

3 مرا در دل خلید این نکته از مرد ادا دانی ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است

4 به بالینم بیا ، یکدم نشین ، کز درد مهجوری تهی پیمانه بزم ترا پیمانه لبریز است

1 دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره

2 تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی مه من اگر ننالم تو بگو دگر چه چاره

3 چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره

4 غزلی زدم که شاید به نوا قرارم آید تب شعله کم نگردد ز گسستن شراره

1 گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست

2 آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست

3 تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست وای آن بنده که در سینه او رازی هست

4 گرچه صد گونه بصد سوز مرا سوخته اند ای خوشا لذت آن سوز که هم سازی هست

1 این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است

2 همه آفاق که گیرم به نگاهی او را حلقه ئی هست که از گردش پرگار من است

3 هستی و نیستی از دیدن و نا دیدن من چه زمان و چه مکان شوخی افکار من است

4 از فسون کاری دل سیر و سکون غیب و حضور اینکه غماز و گشاینده اسرار من است

1 فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین

2 اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر ریز به نیستان من برق و شرار این چنین

3 باد بهار را بگو پی به خیال من برد وادی و دشت را دهد نقش و نگار این چنین

4 زادهٔ باغ و راغ را از نفسم طراوتی در چمن تو زیستم با گل و خار این چنین

1 برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

2 تپید عشق و درین کشت نا بسامانی هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

3 ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم نفس نفس به عیار زمانه سود مرا

4 جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا

1 خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

2 میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

3 فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام زانکه درون سینه ها دل هدفی است بی نشان

4 هر دو بمنزلی روان هر دو امیر کاروان عقل بحیله می برد ، عشق برد کشان کشان

1 تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم

2 شرر پریده رنگم مگذر ز جلوهٔ من که بتاب یک دو آنی تب جاودانه دارم

3 نکنم دگر نگاهی به رهی که طی نمودم به سراغ صبح فردا روش زمانه دارم

4 یم عشق ساحل من نه غم سفینه دارم نه سر کرانه دارم

1 نظر به راه‌نشینان سواره می‌گذرد مرا بگیر که کارم ز چاره می‌گذرد

2 به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست به یک نگاه مثال شراره می‌گذرد

3 رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است چنانکه عشق به دوش ستاره می‌گذرد

4 ز پرده‌بندی گردون چه جای نومیدی‌ست که ناوک نظر ما ز خاره می‌گذرد

آثار اقبال لاهوری

15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی