دل دیده ئی که دارم از اقبال لاهوری زبور عجم 13
1. دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره
1. دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره
1. گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست
1. این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است
1. فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین
چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین
1. برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
1. خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان
آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان
1. تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم
به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم
1. نظر به راهنشینان سواره میگذرد
مرا بگیر که کارم ز چاره میگذرد
1. بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
یک ذره درد دل از علم فلاطون به
1. یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه
یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین
1. عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست
1. سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو
راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو