15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار اقبال لاهوری / زبور عجم اقبال لاهوری

زبور عجم اقبال لاهوری

1 نظر به راه‌نشینان سواره می‌گذرد مرا بگیر که کارم ز چاره می‌گذرد

2 به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست به یک نگاه مثال شراره می‌گذرد

3 رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است چنانکه عشق به دوش ستاره می‌گذرد

4 ز پرده‌بندی گردون چه جای نومیدی‌ست که ناوک نظر ما ز خاره می‌گذرد

1 باز این عالم دیرینه جوان می‌بایست برگ کاهش صفت کوه گران می‌بایست

2 کف خاکی که نگاه همه‌بین پیدا کرد در ضمیرش جگر آلوده فغان می‌بایست

3 این مه و مهر کهن راه به جایی نبرند انجم تازه به تعمیر جهان می‌بایست

4 هر نگاری که مرا پیش نظر می‌آید خوش نگاری‌ست ولی خوش‌تر از آن می‌بایست

1 دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده

2 متاع طاقت خود را ترازوئی بر افروزد ببازار قیامت با خدا سوداگری کرده

3 زمین و آسمان را بر مراد خویش می خواهد غبار راه و با تقدیر یزدان داوری کرده

4 گهی با حق درآمیزد گهی با حق درآویزد زمانی حیدری کرده زمانی خیبری کرده

1 از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب

2 از خلش کرشمه ئی کار نمی شود تمام عقل و دل و نگاه را جلوه جدا جدا طلب

3 عشق بسر کشیدن است شیشه کائنات را جام جهان نما مجو دست جهان گشا طلب

4 راهروانبرهنه پا راه تمام خار زار تا به مقام خود رسی راحله از رضا طلب

1 فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است نگاه او بتماشای این کف خاک است

2 گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند قبا بدوش گل و لاله بی جنون چاک است

3 حدیث شوق ادا میتوان بخلوت دوست به ناله ئی که ز آلایش نفس پاک است

4 توان گرفت ز چشم ستاره مردم را خرد بدست تو شاهین تند و چالاک است

1 درون لاله گذر چون صبا توانی کرد بیک نفس گره غنچه وا توانی کرد

2 حیات چیست جهان را اسیر جان کردن تو خود اسیر جهانی کجا توانی کرد

3 مقدر است که مسجود مهر و مه باشی ولی هنوز ندانی چها توانی کرد

4 اگر ز میکدهٔ من پیاله ئی گیری ز مشت خاک جهانی بپا توانی کرد

1 چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش

2 بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز بکوه رخت گشا خیمه در بیابان کش

3 به مهر و ماه کمند گلو فشار انداز ستاره ر از فلک گیر و در گریبان کش

4 گرفتم اینکه شراب خودی بسی تلخ است بدرد خویش نگر زهر ما بدرمان کش

1 تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود هزار چشم براه تو از ستاره گشود

2 چه کویمت که چه بودی چه کرده ئی چه شدی که خون کند جگرم را ایازی محمود

3 تو آن نئی که مصلی ز کهکشان میکرد شراب صوفی و شاعر تر از خویش ربود

4 فرنگ اگرچه ز افکار تو گره بگشاد به جرعه دگری نشئه ترا افزود

1 لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت

2 خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود زندگانی کاروانی بود و کالائی نداشت

3 روزگار از های و هوی میکشان بیگانه ئی باده در میناش بود و باده پیمائی نداشت

4 برق سینا شکوه سنج از بی زبانیهای شوق هیچکس در وادی ایمن تقاضائی نداشت

1 هنگامه را که بست درین دیر دیر پای زناریان او همه نالنده همچو نای

2 در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

3 درمان کجا که درد بدرمان فزون شود دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای

4 بی زور سیل کشتی آدم نمی رود هر دل هزار عربده دارد به ناخدای

آثار اقبال لاهوری

15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی