1 نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
2 اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی
1 مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست زندگی را روش نوری و ناری از تست
2 دل بیدار و کف خاک و تماشای جهان سیر این ماه بشب گونه عماری از تست
3 همه افکار من از تست چه در دل چه بلب گهر از بحر بر آری نه بر آری از تست
4 من همان مشت غبارم که بجائی نرسد لاله از تست و نم ابر بهاری از تست
1 خوشتر ز هزار پارسائی گامی به طریق آشنائی
2 در سینهٔ من دمی بیاسای از محنت و کلفت خدائی
3 ما را ز مقام ما خبر کن مائیم کجا و تو کجائی
4 آن چشمک محرمانه یاد آر تا کی به تغافل آزمائی
1 بر جهان دل من تاختنش را نگرید کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید
2 روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست با هزار آینه پرداختنش را نگرید
3 آنکه یکدست برد ملک سلیمانی چند با فقیران دو جهان باختنش را نگرید
4 آنکه شبخون بدل و دیدهٔ دانایان ریخت پیش نادان سپر انداختنش را نگرید
1 مرا براه طلب بار در گل است هنوز که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز
2 کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد مرا با معامله با کشت و حاصل است هنوز
3 یکی سفینهٔ این خام را به طوفان ده ز ترس موج نگاهم بساحل است هنوز
4 تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد خوشا کسی که بدنبال محمل است هنوز
1 زمستان را سرآمد روزگاران نواها زنده شد در شاخساران
2 گلان را رنگ و نم بخشد هواها که می آید ز طرف جویباران
3 چراغ لاله اندر دشت و صحرا شود روشن تر از باد بهاران
4 دلم افسرده تر در صحبت گل گریزد این غزال از مرغزاران
1 هوای خانه و منزل ندارم سر راهم غریب هر دیارم
2 سحر می گفت خاکستر صبا را «فسرد از باد این صحرا شرارم
3 گذر نرمک ، پریشانم مگردان ز سوز کاروانی یادگارم»
4 ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت که من هم خاکم و در رهگذارم
1 از چشم ساقی مست شرابم بی می خرابم بی می خرابم
2 شوقم فزون تر از بی حجابی بینم نه بینم در پیچ و تابم
3 چون رشتهٔ شمع آتش بگیرد از زخمهٔ من تار ربابم
4 از من برون نیست منزلگه من من بی نصیبم ، راهی نیابم
1 شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی
2 تو به درد من رسیدی به ضمیرم آرمیدی ز نگاه من رمیدی به چنین گران رکابی
3 تو عیار کمعیاران تو قرار بیقراران تو دوای دلفگاران مگر اینکه دیریابی
4 غم و عشق و لذت او اثر دو گونه دارد گهی سوز و دردمندی گهی مستی و خرابی
1 درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر
2 دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر
3 بیار آن دولت بیدار و آن جام جهان بین را عجم را داده ئی هنگامهٔ بزم جمی دیگر