هوای خانه و منزل از اقبال لاهوری زبور عجم 37
1. هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
1. هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
1. از چشم ساقی مست شرابم
بی می خرابم بی می خرابم
1. شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی
تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی
1. درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر
1. بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری
تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری
1. اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی
نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی
1. نور تو وانمود سپید و سیاه را
دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را
1. بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است
بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
1. کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را
به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را
1. این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این جام جهان بینم روشن تر ازین بادا
1. رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت
سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت
1. یاد ایامی که خوردم باده ها با چنگ و نی
جام می در دست من مینای می در دست وی