15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار اقبال لاهوری / زبور عجم اقبال لاهوری

زبور عجم اقبال لاهوری

1 عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

2 عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش در نسازد به جهانی که کرانی دارد

3 دل بیدار ندادند به دانای فرنگ این قدر هست که چشم نگرانی دارد

4 عشق ناپید و خرد می گزدش صورت مار گرچه در کاسهٔ زر لعل روانی دارد

1 برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

2 تپید عشق و درین کشت نا بسامانی هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

3 ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم نفس نفس به عیار زمانه سود مرا

4 جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت شرارهٔ دلکی داد و آزمود مرا

1 دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت

2 زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین سخن ز عشق چه گویم جز اینکه نتوان گفت

3 خوشا کسی که فرو رفت در ضمیر وجود سخن مثال گهر بر کشید و آسان گفت

4 خراب لذت آنم که چون شناخت مرا عتاب زیر لبی کرد و خانه ویران گفت

1 قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند ز شاه باج ستانند و خرقه می پوشند

2 به جلوت اند و کمندی به مهر و مه پیچند به خلوت اند و زمان و مکان در آغوشند

3 بروز بزم سراپا چو پرنیان و حریر بروز رزم خود آگاه و تن فراموشند

4 نظام تازه بچرخ دو رنگ می بخشند ستاره های کهن را جنازه بر دوشند

1 تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند کار حق گاه به شمشیر و سنان نیز کنند

2 گاه باشد که ته خرقه زره می پوشند عاشقان بندهٔ حال اندو چنان نیز کنند

3 چون جهان کهنه شود پاک بسوزند او را و ز همان آب و گل ایجاد جهان نیز کنند

4 همه سرمایهٔ خود را به نگاهی بدهند این چه قومی است که سودا بزیان نیز کنند

1 چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را چهره گشا تمام کن جلوهٔ ناتمام را

2 سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی پیش تو گر بیان کنم مستی این مقام را

3 من بسرود زندگی آتش او فزوده ام تو نم شبنمی بده لالهٔ تشنه کام را

4 عقل ورق ورق بگشت عشق به نکته ئی رسید طایر زیرکی برد دانهٔ زیر دام را

1 بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری

2 چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز چشمی تو ببرگ گل ز شبنم در شاهوار داری

3 چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد دم مستعار داری غم روزگار داری

1 عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست

2 گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من است در سفر از پا نشستن همت مردانه نیست

3 هر زمان یک تازه جولانگاه میخواهم ازو تا جنون فرمای من گوید دگر ویرانه نیست

4 با چنین زور جنون پاس گریبان داشتم در جنون از خود نرفتن کار هر دیوانه نیست

1 خیال من به تماشای آسمان بود است بدوش ماه به آغوش کهکشان بود است

2 گمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست که هر ستاره جهان است یا جهان بود است

3 به چشم مور فرومایه آشکار آید هزار نکته که از چشم ما نهان بود است

4 زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد غبار ماست که بر دوش او گران بود است

1 برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی

2 تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی از آن ترسم هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی

3 غباری گشته ئی آسوده نتوان زیستن اینجا بباد صبحدم در پیچ و منشین بر سر راهی

4 ز جوی کهکشان بگذر ز نیل آسمان بگذر ز منزل دل بمیرد گرچه باشد منزل ماهی

آثار اقبال لاهوری

15 اثر از زبور عجم اقبال لاهوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر زبور عجم اقبال لاهوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی