1 اگر به بحر محبت کرانه میخواهی هزار شعله دهی یک زبانه میخواهی
2 مرا ز لذت پرواز آشنا کردند تو در فضای چمن آشیانه میخواهی
3 یکی به دامن مردان آشنا آویز ز یار اگر نگه محرمانه میخواهی
4 جنون نداری و هویی فکندهای در شهر سبو شکستی و بزم شبانه میخواهی
1 بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو
2 چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
3 زندگی انجمن آرا و نگهدار خود است ایکه در قافله ئی بی همه شو با همه رو
4 تو فروزنده تر از مهر منیر آمده ئی آنچنان زی که بهر ذره رسانی پرتو
1 شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است
2 چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است
3 بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم که جز تو هر چه درین دیر دیده ام صنم است
4 اگر به سینهٔ این کائنات در نروی نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است
1 علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست واماندهٔ راهی هست آوارهٔ راهی نیست
2 آدم که ضمیر او نقش دو جهان ریزد با لذت آهی هست بی لذت آهی نیست
3 هر چند که عشق او آوارهٔ راهی کرد داغی که جگر سوزد در سینهٔ ماهی نیست
4 من چشم نه بردارم از روی نگارینش آن مست تغافل را توفیق نگاهی نیست
1 ما که افتندهتر از پرتو ماه آمدهایم کس چه داند که چسان این همه راه آمدهایم
2 با رقیبان سخن از درد دل ما گفتی شرمسار از اثر ناله و آه آمدهایم
3 پرده از چهره برافکن که چو خورشید سحر بهر دیدار تو لبریز نگاه آمدهایم
4 عزم ما را به یقین پخته ترک ساز که ما اندرین معرکه بی خیل و سپاه آمدهایم
1 غزل سرای و نواهای رفته باز آور به این فسرده دلان حرف دل نواز آور
2 کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور
3 ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت پیاله ئی بجوانان نو نیاز آور
4 نئی که دل ز نوایش بسینه می رقصد مئی که شیشهٔ جان را دهد گداز آور
1 خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده این در عرب نمانده آن در عجم نمانده
2 در برگ لاله و گل آن رنگ و نم نمانده در ناله های مرغان آن زیر و بم نمانده
3 در کارگاه گیتی نقش نوی نبینم شاید که نقش دیگر اندر عدم نمانده
4 سیاره های گردون بی ذوق انقلابی شاید که روز و شب را توفیق رم نمانده
1 عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست
2 بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است فغان که کس نشناسد می جوانه کجاست
3 درین چمنکده هر کس نشیمنی سازد کسی که سازد و وا سوزد آشیانه کجاست
4 هزار قافله بیگانه وار دید و گذشت دلی که دید به انداز محرمانه کجاست
1 دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره
2 تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی مه من اگر ننالم تو بگو دگر چه چاره
3 چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره
4 غزلی زدم که شاید به نوا قرارم آید تب شعله کم نگردد ز گسستن شراره
1 زمانه قاصد طیار آن دلآرام است چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است
2 گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست درون سینه هنوز آرزوی تو خام است
3 گرفتم این که چو شاهین بلند پروازی بهوش باش که صیاد ما کهن دام است
4 به اوج مشت غباری کجا رسد جبریل بلند نامی او از بلندی بام است