1 تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند کار حق گاه به شمشیر و سنان نیز کنند
2 گاه باشد که ته خرقه زره می پوشند عاشقان بندهٔ حال اندو چنان نیز کنند
3 چون جهان کهنه شود پاک بسوزند او را و ز همان آب و گل ایجاد جهان نیز کنند
4 همه سرمایهٔ خود را به نگاهی بدهند این چه قومی است که سودا بزیان نیز کنند
1 چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش
2 بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز بکوه رخت گشا خیمه در بیابان کش
3 به مهر و ماه کمند گلو فشار انداز ستاره ر از فلک گیر و در گریبان کش
4 گرفتم اینکه شراب خودی بسی تلخ است بدرد خویش نگر زهر ما بدرمان کش
1 خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون کاروان زین وادی دور و دراز آید برون
2 من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون
3 عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون
4 طرح نو می افکند اندر ضمیر کائنات ناله ها کز سینهٔ اهل نیاز آید برون
1 ز سلطان کنم آرزوی نگاهی مسلمانم از گل نسازم الهی
2 دل بی نیازی که در سینه دارم گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی
3 ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من فرو ریزم او را به برگ گیاهی
4 چو پروین فرو ناید اندیشهٔ من به دریوزهٔ پرتو مهر و ماهی
1 با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن
2 گفتند جهان ما آیا بتو می سازد گفتم که نمی سازد گفتند که برهم زن
3 در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن
4 ای لاله صحرائی تنها نتوانی سوخت این داغ جگر تابی بر سینه آدم زن
1 هوس هنوز تماشا گر جهانداری است دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است
2 زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است
3 امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش که در قبیلهٔ ما حیدری ز کراری است
4 تو چشم بستی و گفتی که این جهان خوٍابست گشای چشم که این خواب خواب بیداری است
1 فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است نگاه او بتماشای این کف خاک است
2 گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند قبا بدوش گل و لاله بی جنون چاک است
3 حدیث شوق ادا میتوان بخلوت دوست به ناله ئی که ز آلایش نفس پاک است
4 توان گرفت ز چشم ستاره مردم را خرد بدست تو شاهین تند و چالاک است
1 عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست
2 بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است فغان که کس نشناسد می جوانه کجاست
3 درین چمنکده هر کس نشیمنی سازد کسی که سازد و وا سوزد آشیانه کجاست
4 هزار قافله بیگانه وار دید و گذشت دلی که دید به انداز محرمانه کجاست
1 مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
2 موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی
3 کافر دل آواره دگر باره به او بند بر خویش گشا دیده و از غیر فروبند
4 دم چیست پیام است شنیدی نشنیدی در خاک تو یک جلوه عام است ندیدی
1 ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز
2 از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
3 از خواب گران خواب گران خواب گران خیز از خواب گران خیز
4 خورشید که پیرایه بسیمای سحر بست آویزه بگوش سحر از خون جگر بست