1 شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی
2 تو به درد من رسیدی به ضمیرم آرمیدی ز نگاه من رمیدی به چنین گران رکابی
3 تو عیار کمعیاران تو قرار بیقراران تو دوای دلفگاران مگر اینکه دیریابی
4 غم و عشق و لذت او اثر دو گونه دارد گهی سوز و دردمندی گهی مستی و خرابی
1 گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست
2 آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست
3 تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست وای آن بنده که در سینه او رازی هست
4 گرچه صد گونه بصد سوز مرا سوخته اند ای خوشا لذت آن سوز که هم سازی هست
1 نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
2 اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی
1 ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم
1 خاور که آسمان بکمند خیال اوست از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست
2 در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست جولان موج را نگران از کنار جوست
3 بتخانه و حرم همه افسرده آتشی پیر مغان شراب هوا خورده در سبوست
4 فکر فرنگ پیش مجاز آورد سجود بینای کور و مست تماشای رنگ و بوست
1 در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را پس از مدت شنیدم نغمه های ساربانی را
2 اگر یک یوسف از زندان فرعونی برون آید بغارت میتوان دادن متاع کاروانی را
1 یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین
2 یا برهمن را بفرما نو خداوندی تراش یا خود اندر سینهٔ زناریان خلوت گزین
3 یا دگر آدم که از ابلیس باشد کمترک یا دگر ابلیس بهر امتحان عقل و دین
4 یا جهانی تازه ئی یا امتحانی تازه ئی می کنی تا چند با ما آنچه کردی پیش ازین
1 ز شاعر ناله مستانه در محشر چه میخواهی تو خود هنگامهای هنگامهٔ دیگر چه میخواهی
2 به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را ز چاک سینهام دریا طلب گوهر چه میخواهی
3 نماز بیحضور از من نمیآید نمیآید دلی آوردهام دیگر ازین کافر چه میخواهی
1 خودی را مردمآمیزی دلیل نارساییها تو ای درد آشنا بیگانه شو از آشناییها
2 به درگاه سلاطین تا کجا این چهرهساییها بیاموز از خدای خویش ناز کبریاییها
3 محبت از جوانمردی به جایی میرسد روزی که افتد از نگاهش کاروبار دلرباییها
4 چنان پیش حریم او کشیدم نغمهٔ دردی که دادم محرمان را لذت سوز جداییها
1 جهان رنگ و بو پیدا تو میگوئی که راز است این یکی خود را بتارش زن که تو مضراب و ساز است این
2 نگاه جلوه بدمست از صفای جلوه می لغزد تو میگوئی حجابست این نقابست این مجاز است این
3 بیا در کش طناب پرده های نیلگونش را که مثل شعله عریان بر نگاه پاکباز است این
4 مرا این خاکدان من ز فردوس برین خوشتر مقام ذوق و شوقست این حریم سوز و ساز است این