درین محفل که کار از اقبال لاهوری زبور عجم 25
1. درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
1. درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
1. ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز
دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز
1. از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده
1. ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک میآیم
گدای معنی پاکم تهی ادراک میآیم
1. دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده
حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده
1. ز شاعر ناله مستانه در محشر چه میخواهی
تو خود هنگامهای هنگامهٔ دیگر چه میخواهی
1. نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
1. مرغ خوش لهجه و شاهین شکاری از تست
زندگی را روش نوری و ناری از تست
1. خوشتر ز هزار پارسائی
گامی به طریق آشنائی
1. بر جهان دل من تاختنش را نگرید
کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید
1. مرا براه طلب بار در گل است هنوز
که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز
1. زمستان را سرآمد روزگاران
نواها زنده شد در شاخساران