غنچهٔ خندان فدا بادت چو از همام تبریزی غزل 156
1. غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
...
1. غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن
آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
...
1. نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان
اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان
...
1. خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
...
1. شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن
کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن
...
1. چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن
یا حضور دوستان مهربان دریافتن
...
1. عاشقی چیست به جان بندهٔ جانان بودن
گر لبش جان طلبد دادن و خندان بودن
...
1. ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
...
1. در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن
صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن
...
1. ملامت میکند دشمن مرا در عشق ورزیدن
به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن
...
1. عجب باشد تن از جان آفریدن
ز گل خورشید تابان آفریدن
...
1. تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن
تا روح سرگردان شود تابی در آن گیسو فکن
...
1. ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من
دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من
...