1 من به اومید تو از راه دراز آمدهام ناز بگذار دمی چون به نیاز آمدهام
2 رهروان را به شب تار دلیلی باید من به بوی خوش آن زلف دراز آمدهام
3 شمع بی زحمت پروانه نباشد بنشان کامشبی در هوس گفتن راز آمدهام
4 پیش از این هر نفسم بود خیالی و اکنون با تو یک رنگ شدم وز همه باز آمدهام
1 چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیدهام
2 ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم عشق او در مجلس روحانیان ورزیدهام
3 چون سماع عاشقانش گرم شد روز الست من به پهلو زان جهان تا این جهان گردیدهام
4 عالم صورت حجاب روی معشوق من است پرتوی از حسن تو در روی خوبان دیدهام
1 من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
2 مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
3 خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن چوزلف پرشکن دیدم به رغبت توبه بشکستم
4 لب شیرین میگونت سخن میگفت بشنیدم ز انفاس خوشت بویی هنوز از ذوق آن مستم
1 هزاران نقش گوناگون ببستم به دستانی مگر آیی به دستم
2 گهی در جست و جویت میدویدم گهی در خاک کویت مینشستم
3 رسولان را به حضرت نیست باری به پیغامی صبا را میفرستم
4 گرم کاری از این در برنیاید همان جویای مشتاقم که هستم
1 نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
2 در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
3 طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم تا از اینجا به سر کوی تو آرد بادم
4 تا رگی در تن من زنده بود میورزم هوس بندگیت وز دو جهان آزادم
1 پیش یاران امشبی ناخوانده مهمان آمدم عاشقان تشنه لب را آب حیوان آمدم
2 مجلس این قوم را از رنگ و بویی چاره نیست با رخ گلگون و زلف عنبرافشان آمدم
3 صورت جانم که هر چشمی نبیند روی من فارغم کز دیدهٔ اغیار پنهان آمدم
4 عاشقانم را چو بر گوی گریبان غیرت است امشبی بیزحمت گوی گریبان آمدم
1 چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم روز نوروز و شب قدر به یکجا دیدم
2 در بهشت رخ تو بر طرف آب حیات جان صاحبنظران را به تماشا دیدم
3 مه به روی تو چه ماند که به جای کلفش نقطهها بر رخت از عنبر سارا دیدم
4 گفت روی تو به خورشید که هرگز دیدی بهتر از خویش بگفتا که شما را دیدم
1 این منم در صحبت جانان که جان میپرورم گر به خوابش دیدمی هرگز نگشتی باورم
2 دیده میمالم که نقش دوست است این یا خیال صورتش تا بیش میبینم در او حیرانترم
3 سالها خون خوردهام در انتظار وعدهای تا از آب زندگانی شد لبالب ساغرم
4 با چنین رو و لبی گو شمع و شیرینی مباش با نسیم زلف او فارغ ز مشک و عنبرم
1 سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم
2 منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم منم که باز در آن روی خوب مینگرم
3 به چشمهای خوشت میل عاشقان بیش است ز تشنگان به لب جوی و مفلسان به درم
4 همیشه طالب آب حیات میبودم چو بافتم بنشستم به کام دل بخورم
1 کجا روم که کمند تو میکشد بازم ضرورت است که با دیگری نمیسازم
2 چه میکنم به هوای دگر که مرغ توام بدین طرف به طرب جان خویش در بازم
3 کبوتری که ز شهر تو نامهای آرد به گرد کوی تو بادا همیشه پروازم
4 همیکشم سر خود سال و ماه بر گردن بدان امید که در خاک پایت اندازم