1 باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی فتنهای در مجلس صاحبدلان انداختی
2 راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام وین حکایت در زبان این و آن انداختی
3 عارفان را با پریرویان کشیدی در سماع بلبلان مست را در گلستان انداختی
4 ای نگار سرو قامت تا به میدان آمدی با تو هر عاشق که آمد در میان انداختی
1 چو بالای تو گر سروی میان بوستانستی از آن سرو سهی بستان بهشت جاودانستی
2 ز وصف یک سر مویت شدی عاجز بیان من به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی
3 همیخواهم که او با من کند یاری چو جان با تن جهان ما را جنانستیگر او ما را چنانستی
4 به روی عالمآرایش که گر خاک کف پایش سرم را دست میدادی به جان هم رایگانستی
1 گر دلم را اشتیاق روی یاران نیستی ز آتش دل آب چشمم همچو باران نیستی
2 ارغوان و سنبل و نرگس کجا رستی ز خاک در زمین گر روی و موی و چشم خوبان نیستی
1 چون بگذرد به شهر چنین سرو قامتی از هر طرف ز خلق برآید قیامتی
2 عالم چنان ملاحت حسنت فروگرفت کز هیچ کس امید ندارم سلامتی
3 در دور چشم مست تو هشیار کس نماند تا مست عشق را کند اکنون ملامتی
4 چون روزگار در طلبت صرف میکنیم ما را به روز حشر نباشد ندامتی
1 گفت از برای چیدن گل در چمن شدی از مات شرم باد که پیمانشکن شدی
2 آخر نسیم گل اثر بوی ما نداشت تا در چمن به بوی که بی خویشتن شدی
3 گل را چه نسبت است به روی نکوی من تا باشدت بهانه که بر بوی من شدی
4 غافل شدی مگر ز سر زلف و عارضم کآشفته بر بنفشه و برگ سمن شدی
1 بر دل از زلف چو زنجیر تو دارم بندی نه چنان بند که آن را بگشاید پندی
2 من نه آنم که از این قید خلاصی یابم که فتوح است مرا بند چنین دلبندی
3 نه چنان جان به سر زلف تو پیوست که باز با بدن روز قیامت بودش پیوندی
4 در گذشتی ز شرف سرو سهی از طوبی قامتت سایه اگر بر سر سرو افکندی
1 توبه کردم که نخوانم دگرت ماه و پری هر چه دیدیم و شنیدیم از آن خوبتری
2 تا ببینیم نظیرت به جهان گردیدیم نیکوان را همه دیدیم تو چیزی دگری
3 عارفان روی تو جویند نه گلهای بهشت عقلشان میکند اقرار به صاحبنظری
4 میروی دیده مردم نگران از چپ و راست همه در حسرت خاکی که بر او میگذری
1 شب دوشینه خیالت به عیادت سحری بر بالین من آمد که فلان هان خبری
2 از غم تیرهشب و محنت هجران چونی وه که مردی ز غم عشق چو من عشوهگری
3 دادمی کام تو گر بیم رقیبم نبدی که مبادا ز رقیبان به جهان در اثری
4 سوز و میساز که تا کام بیابی ز لبم تا در آتش نشود عود نیابی شکری
1 ای باد نو بهاری بوی بهشت داری از سوی گل رسیدی یا پیک آن نگاری
2 نی این چنین نسیمی از گلستان نیاید معلوم شد ز بویت کز همدمان یاری
3 بر منزلی گذشتی داری از او نشانی چون زلف مشک بارش خوش بوی بیقراری
4 بویی که روح بخشد دل را فتوح بخشد از زلف یارم آید ای گل تو آن نداری
1 ای نسیم سحری هیچ سر آن داری کز برای دل من روی به جانان آری
2 پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
3 ور مجالی بودت گو که فلان میگوید به خدا میدهمت عهد نگه میداری
4 گر چه دورم مکن ای دوست فراموش مرا دوست آن است که در هجر نماید یاری