1 چیست دولت، صحبت صاحبدلان دریافتن یا حضور دوستان مهربان دریافتن
2 روی جانان را که ذوق جان مشتاقان از اوست وصل بی یک انتظاری یا گمان دریافتن
3 سایههای بید بر آب روان فصل بهار در میان بوستان با دوستان دریافتن
4 فرصت روز جوانی را غنیمت میشمار دولت جاوید باشد آن زمان دریافتن
1 عاشقی چیست به جان بندهٔ جانان بودن گر لبش جان طلبد دادن و خندان بودن
2 سوی زلفش نظری کردن و دیدن رویش گاه کافر شدن و گاه مسلمان بودن
3 هست در چشمه خورشید ز رویت اثری چون توان منکر خورشید پرستان بودن
4 پرتو روی الهی چو بر انسان افتاد رسم شد شیفتۀ صورت خوبان بودن
1 ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
2 ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
3 موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن
4 تا روح بر نیاید جهدی همینمایم مشتاق را نشاید یک لحظه آرمیدن
1 در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن
2 ای نور الهی را از روی شما عکسی ما آینه صانع خواهیم پرستیدن
3 صبح از هوس رویت رفتم به گلستانها باشد که کنم خود را مشغول به گل چیدن
4 گلها چو مرا دیدند فریاد برآوردند کان گل که تو میخواهی اینجا نتوان دیدن
1 ملامت میکند دشمن مرا در عشق ورزیدن به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن
2 نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان به آواز سگان نتوان ز کوی دوست گردیدن
3 میان خلق میباید که عاشق راز نگشاید ولی هرگز نمیشاید به گل خورشید پوشیدن
4 ملامت باد پندارم چو وصل دوست میخواهم به هر بادی نمیشاید چو برگ بید لرزیدن
1 عجب باشد تن از جان آفریدن ز گل خورشید تابان آفریدن
2 میان چشمه خورشید تابان لبی چون آب حیوان آفریدن
3 بهشتی بر سر سرو خرامان برای نزهت جان آفریدن
4 دهان پسته دادن آدمی را زبانش شکر افشان آفریدن
1 تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن تا روح سرگردان شود تابی در آن گیسو فکن
2 آورد بر شاه ختن زنگی زلفت تاختن زان غمزه لشکرشکن تیری بدان هندو فکن
1 ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من
2 تا جدا گشت ز من آن که چو جان است مرا واله و خسته و زار است دل غم خور من
3 چشم من هیچ شبی خواب نگیرد ز غمش تا به خوناب جگر تر نکند بستر من
4 قصه غصه من گر برسانند به دوست بی گمان رحم کند بر دل من دلبر من
1 ای سواد زلف تو سودای من روی تو خورشید مهرافزای من
2 دل میان زلفت و من رهنشین فرق بین از جای او تا جای من
3 فتنه همسایگان شب تا سحر در میان کوی تو غوغای من
4 از وصالت گر چه محرومم خوش است با خیالت عشقبازیهای من
1 بر کف ماه نیکوان جام چو آفتاب بین نرگس نیم مست او گشته ز می خراب بین
2 می ز گلاب عارضش گشته چو گل به رنگ می مجلس عاشقان او پر ز گل و گلاب بین
3 جام ز دیده ساختم اشک چو باده اندر او یار معاشر مرا جام نگر شراب بین
4 تا مگر از عقیق لب رنگ دهد شراب را پیش لبش گشاده لب جام شراب ناب بین