1 ما به بوی زلف یار مهربان آسودهایم گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسودهایم
2 چون به خلوت با خیالش عشق بازی میکنیم از گلستان فارغیم از بوستان آسودهایم
3 تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست گر نروید سرو بر آب روان آسودهایم
4 ما که آسایش برای جان خود میخواستیم چون به ترک جان بگفتیم این زمان آسودهایم
1 ما گر چه ز خدمتت جداییم تا ظن نبری که بیوفاییم
2 آنها که وفا به سر نبردند زنهار گمان مبر که ماییم
3 ما زرق و ریا نمیفروشیم حال دل خویش مینماییم
4 نزدیک توییم گر چه دوریم بیگانه نمای آشناییم
1 ای پیش نقش روی تو صاحبدلان بی خویشتن وز چشم مستت فتنهها افتاده در هر انجمن
2 تا خرقه و پشمینه را بازار دعوی بشکنی طرف کله را برشکن بنمای زلف پرشکن
3 گوی گریبان کیست کاو سر بر سر دوشت نهد بیم است کز غیرت کنم صد پاره بر تن پیرهن
4 چون بار پیراهن کشی؟ کز گل بسی نازکتری پیراهنی باید تو را از لاله و برگ سمن
1 به معنی چون شود صورت مزین چو قصری باشد از خورشید روشن
2 گل رنگین اگر بویی ندارد نظر بر رنگ رخسارش میفکن
3 مپز دیگ هوس جز با ملیحی نباید بینمک خود دیگ پختن
4 نظر جز پیش منظورم نیاید چنین حسنی که وصفش میکنم من
1 تازه شود حیات ما چون بگشاید او دهن بوی گل است یا نفس آب حیات یا سخن
2 از نفسش مشام ما نافه مشک میشود شاید اگر برون بری مجمر عود از انجمن
3 گر به چمن در آید او یاد نیاورد کسی با حرکات قامتش جنبش سرو و نارون
4 باد غبار کوی او برد سحر به بوستان چون بشنید بوی او گل بدرید پیرهن
1 تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن
2 تن که زحمت میدهد جان را نخواهم صحبتش حیف باشد در میان جان و جانان پیرهن
3 رونق حسن پری رویان نماند در جهان گر نقاب از رخ براندازد جهانآرای من
4 چون بود خورشید را از جانب مشرق طلوع سهل باشد گر سهیلی برنیاید از یمن
1 غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن
2 قامت سرو خرامان است یا بالای تو نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن
3 این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا از گریبان تا به دامن پاره کردی پیرهن
4 با صفای عارضت هرگز ندارد نسبتی قطرهٔ شبنم سحرگه بر سر برگ سمن
1 نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان
2 در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا که حالی آب گرداند وجودش گر بود سندان
3 نیم آن کز تو برگردم فراقم گر کشد یا نه به زخم از یار برگشتن نباشد مذهب رندان
4 ز خاک استخوان من دمد بوی وفاداری نباشد دوستانت را وفای شست پیوندان
1 خیالی بود و خوابی وصل یاران شب مهتاب و فصل نوبهاران
2 میان باغ و یار سرو بالا خرامان بر کنار جویباران
3 چمن میشد ز عکس عارض او منور چون دل پرهیزگاران
4 سر زلفش ز باد نوبهاری چو احوال پریشان روزگاران
1 شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن
2 در مقامرخانه رندان با همت در آی تا ببینی از گدایان ملک سلطان باختن
3 در خرابات محبت کار سرمستان بود جاه و مال و نام و ننگ و کفر و ایمان باختن
4 چون حریف دوستی نام گرو بردن که چه شرط جانبازان نباشد با گروگان باختن