1 تا نفس هست به روی تو برآید نفسم ور کنم بی تو نظر سوی کسی هیچ کسم
2 در تمنای تو شد عمر و نمیدانم من کاخرالامر به مقصود رسم یا نرسم
3 مشکن بال نشاطم تو به پیمانشکنی گر نیم باز هوای تو نه آخر مگسم
4 کردم اندیشه ز عشقت نبرم جان به کنار این چه سیلیست که بگرفت چنین پیش و پسم
1 در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
2 به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
3 به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به آرزوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
4 به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
1 ساقیا بر سر جان بار گران است تنم باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
2 من از این هستی خود نیک به جان آمدهام تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
3 نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
4 گل بستان جهان در نظرم چون آید روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
1 عنبرین است به ذکر تو نفسها که زنم به حدیث دگر آلوده مبادا دهنم
2 نام و پیغام تو خوش میگذرد بر گوشم شنوایی چه کنم گر نبود این سخنم
3 با تو پیوند دل و دیده و جان میبینم که نه پرواست به اغیار نه با خویشتنم
1 تا کی آخر ز غمت ناله شبگیر کنم سوختم از غم عشق تو چه تدبیر کنم
2 هست زلف تو چو زنجیر من از راه جنون خویشتن بسته آن زلف چو زنجیر کنم
3 در پس پرده اندیشه معبد کردار همه شب نقش خیالات تو تصویر کنم
4 گر پریشانی زلف تو ببینم در خواب سادهدلوار همه نقش تو تعبیر کنم
1 مرا چو سرو نو باید به بوستان چه کنم چو مست روی توام رنگ ارغوان چه کنم
2 حکایتی که مرا بود با لب و دهنت نمود اشک به اغیار من نهان چه کنم
3 اگر نه روی تو باشد کجا برم دیده وگر نه راز تو گویم من این زبان چه کنم
4 خیال بود مرا کز تو بر توان گشتن بیازمودم و دیدم نمیتوان چه کنم
1 عالمی را به جمالت نگران میبینم نه بدین دل نگرانی که من مسکینم
2 مگرم دست اجل از سر پا بنشاند ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم
3 بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد آستان تو شبی تا به سحر بالینم
4 سنگهایی که قدمگاه تو باشد لعل و یاقوت کنم از مژه خونینم
1 در رخت مینگرم صورت جان میبینم آنچه دل میطلبد پیش تو آن میبینم
2 روح را چهرهٔ تو نور یقین میبخشد عقل را پیش دهانت به گمان میبینم
3 در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست از وجودش سخن و خنده نشان میبینم
4 من از آن لب چو حدیثی به زبان میآرم آب حیوان ز لب خویش چکان میبینم
1 بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم
2 شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم مجلس آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
3 باد را گر خبر از غیرت بلبل بودی هیچ وقتی به گلستان نگذشتی از بیم
4 آتش عشق نگر در همه چیزی ور نی مرغ را نغمه عشاق که کردی تعلیم
1 نوبهار و بوی زلف یار و انفاس نسیم اهل دل را میدهد پیغام جنات نعیم
2 صبح سر بر زد ز مشرق باده پیش آر ای ندیم یک زمانم بیخبر کن تاکی از امید و بیم
3 مرغ گویا گشت مطرب گو نوایی خوش بزن یاد ده ما را وفای یار و پیمان قدیم
4 هر گران جانی نشاید مجلس اصحاب را با ملیحی شنگ باشد یا سبک روحی ندیم