1 دارم امید وصل تمنای من ببین طبع مشوش و دل شیدای من ببین
2 برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار بر یاد روی و مویش سودای من ببین
3 همرنگ روی دوست گلی جستم از چمن گل گفت رنگ چهره زیبای من ببین
4 گفت این چنین محالی انصاف کل نگر بشنیدم این حدیث تو یارای من ببین
1 حدیث زلف و خال و چشم و ابرو نگوید جز زبان عشق نیکو
2 به آب دیده غسلی ده نظر را مگر بندند آب وصل در جو
3 که چشمی کاو هوا آلوده باشد نباشد محرم آن چشم و ابرو
4 جمال دوست را آیینه آمد رخ زیبای وی صاحبنظر کو
1 کشم نقد جان را به بازار او که این است شرط خریدار او
2 به جان گر توان وصل او را خرید پر از جان شود خاک بازار او
3 صبا گر برد بوی او سوی گل شود جمله بر باد پندار او
4 بگیرید ای دوستان دست من که از دست رفتم ز رفتار او
1 چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
2 روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
3 روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار چون سرم هر ذرهای دارد سر سودای تو
4 لایق جان عزیزی در میان جان نشین چشم و دل را چون کنم در آب و آتش جای تو
1 پاکچشمانند مرد روی تو راه کژبینان نباشد سوی تو
2 خوشنویسان را نباید در قلم هیچ نونی خوشتر از ابروی تو
3 ناتوان گردم ز غیرت چون نسیم گر بجنباند نسیمی موی تو
4 زنده بی رویت نمانم گر مرا هر زمان جانی نبخشد بوی تو
1 ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو عاشقان محرم رازند نه اغیار بگو
2 هم تو داری خبر از زلف گره بر گرهاش پیش ما قصه دلهای گرفتار بگو
3 شرح غارتگری زلف دلاویز بکن وصف خونریزی آن نرگس عیار بگو
4 همه از فتنه و آشوب نخواهم پرسید نکتهای زان لب شیرین شکربار بگو
1 میآمد و خلق شهر در پی وز شرم روان ز عارضش خوی
2 دزدیده به سوی من نظر کرد کز دوست مباش بیخبر هی
3 در حال و ان یکاد برخواند هر کس که نظر فکند بر وی
4 خوبان جهان کمر ببستند در خدمت سرو دوست چون نی
1 اگر نه روی تو باشد کجا برم دنیی تویی خلاصه دنیی و کس نگوید نی
2 نظر به صورت خوبان همیکنم ایشان به پیش روی تو چون صورتند بی معنی
3 کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد کجاست یوسف مصری که تاکنم دعوی
4 نظر به روی تو کردن حرام چون باشد که از مشاهده بخشی به عاشقان تقوی
1 بدین ملاحت و حسن و لطافت و معنی نه زاده است و نه پرورده مادر دنیی
2 به عشق روی تو زیبد که دل دهند از دست به بوی وصل تو شاید که جان کنند فدی
3 اگر کشند جفا هم جفای همچو تویی وگر خورند غمی در جهان غمت باری
4 همه ممالک عالم به خامه بگرفتی اگر چو صورت خوبت نگاشتی مانی
1 ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کردهای خواب دوشین در کنار یار دیگر کردهای
2 دشمنم را تا سحرگه شمع مجلس بودهای وز فروغ چهره ایوانش منور کردهای
3 حلقههای زلف را یک یک زهم بگشودهای بزم را از نکهت عنبر معنبر کردهای
4 تا نگردد همدمت از تلخی می ترشروی زان لب شیرین دهانش پر ز شکّر کردهای