1 خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز که برین خاک نهادند همه روی نیاز
2 باغ فردوس که مرد از هوسش می میرد خوش عروسی است ولی رشک برد از شیراز
3 این هم از لطف خداوند جهاندار بود خلق شیراز به شادی همه در نعمت و ناز
4 بهر بازیچه ی ما هر نفس از پرده ی غیب بازییی می کند از نو فلک شعبده باز
1 تا دل خسته به دست سر زلفت دادم کمر بندگی ات بسته ام و آزادم
2 آخر ای ماه پری چهره به فریادم رس کز هوایت ز فلک می گذرد فریادم
3 گر کسی از غم هجران تو شادی طلبد منم آن کس که به غم خوردن رویت شادم
4 بیستون ستمت را بکشم چون فرهاد زآنکه بی شکر شیرین تو چون فرهادم
1 وجود خاکی من گرچه می دهی بر باد هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
2 هوای آتش و آب رخت نگویم ترک گرم چو خاک دهی عمر نازنین بر باد
3 اگر چه ترک تو تیغ جفا کشیده بود ببوسمت لب شیرین و هر چه باداباد!
4 خوشا نگار گل اندام و باغ نوروزی خوشا هوای مصلا و آب رکناباد
1 تا کی من دیوانه گرفتار تو باشم در بند سر زلف سیه کار تو باشم
2 از آرزوی قامت رعنای تو میرم در حسرت یاقوت شکربار تو باشم
3 جان خسته ی آن غمزه ی غماز تو بینم دل بسته ی آن طره ی طرار تو باشم
4 تا کی من دلداده ز هجران تو سوزم تا کی من سرگشته طلبکار تو باشم
1 المنة لله که در میکده باز است زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
2 خمها همه در جوش و خروشند ز مستی و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
3 از وی همه مستی و غرورست و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
4 رازی که بر خلق نگفتیم و نگوییم با دست بگوییم که او محرم راز است
1 من نکنم توبه ز معشوق و می توبه ز معشوقه و می تا به کی؟
2 از رمضان گر بجهم روز عید روزه ی سی روزه گشایم به می
3 هر که میسر شودش وصل یار به که میسر شودش ملک کی
4 حیدر دل خسته بود بی نوا در رمضان همچو دف و چنگ و نی
1 تا دست دلم دامن دلدار گرفتهست جان در نظر یار وفادار گرفتهست
2 ترسم که جهان جمله به یکبار بسوزد کآتش ز دلم در در و دیوار گرفتهست
3 آن پیر که بد معتکف مسجد جامع امروز وطن بر در خمار گرفتهست
4 ای صیقلیان! زنگش ازین دل بزدایید کآن آینه حیف است که زنگار گرفتهست
1 ای ساقی سیمیندهن! در ده شراب ناب را خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را
2 تا چشم خوابآلود تو در خواب مستی دیدهام در دیدهٔ بیخواب خود دیگر ندیدم خواب را
3 از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو تا آتشم را کم کند میخواهم آن عناب را
4 تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیدهام میبینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را
1 نباشد در جهان همچون تو یاری بتی، سنگین دلی، سیمین عذاری
2 سمن بویی، به قد سرو بلندی گل اندامی، به رخ رشک بهاری
3 رقیبش خار و او گلبرگ خندان ملامت می کشم از دست خاری
4 به ترک اختیار خویش کردم که از عاشق نیاید اختیاری
1 اگر آن یار یار من باشد مونس روزگار من باشد
2 بیم باشد که از میان بروم اگر او در کنار من باشد
3 اختیار جهانیان است او لاجرم اختیار من باشد
4 روی محبوب و زلف مشک افشان سنبل و نوبهار من باشد