1 در چنان صورت مطبوع عجب می مانم بیم آن است که بوسی ز لبش بستانم
2 مست برخیزم و در باغ ارم بر لب جوی چون گل و سرو روان پیش خودش بنشانم
3 از رخ و زلف و قد و خد و خطش جمع شود سوسن و سنبل و سرو و سمن و ریحانم
4 حور عینش شمرم، باغ بهشتش گویم صنع رویش نگرم، آیت لطفش خوانم
1 خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز که برین خاک نهادند همه روی نیاز
2 باغ فردوس که مرد از هوسش می میرد خوش عروسی است ولی رشک برد از شیراز
3 این هم از لطف خداوند جهاندار بود خلق شیراز به شادی همه در نعمت و ناز
4 بهر بازیچه ی ما هر نفس از پرده ی غیب بازییی می کند از نو فلک شعبده باز
1 بت شکرسخن پستهدهان میگذرد مَهِ خورشیدرخ مویمیان میگذرد
2 خلق شیراز! بدانید و نظر باز کنید کآفت مرد و زن و پیر و جوان میگذرد
3 تا من از سینهٔ مجروح سپر ساختهام از دلم ناوک مژگان فلان میگذرد
4 به ظریفی و حریفی و لطیفی و خوشی یار من از همه خوبان جهان میگذرد
1 جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
2 در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
3 در شب تیره سراپای من بی سر و پا همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
4 ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا شربتی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت
1 تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد راحت روح من خسته جگر باز آمد
2 ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد
3 آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم وین زمان در بصرم نور بصر باز آمد
4 همچو پسته من دل خسته نگنجم در پوست که مرا یار شکرخنده ز در باز آمد
1 المنة لله که در میکده باز است زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
2 خمها همه در جوش و خروشند ز مستی و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
3 از وی همه مستی و غرورست و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
4 رازی که بر خلق نگفتیم و نگوییم با دست بگوییم که او محرم راز است
1 امروز که در کوی خرابات الستم از حسرت یاقوت لبت باده پرستم
2 سجاده و تسبیح به یک گوشه نهادم وز کفر سر زلف تو زنار ببستم
3 ترک سر و زر کردم و دین و دل و دنیا در دیر مغان رفتم و فارغ بنشستم
4 دردانه طمع کردم و در دام فتادم فارغ شدم از دانه و از دام بجستم
1 عمری است که در عشق تو بی صبر و قرارم آشفتگیی از شکن زلف تو دارم
2 دین و دل و دنیا همه در کار تو کردم ور جان طلبی، پیش تو حالی بسپارم
3 بیزار مشو از من بازاری مسکین کز چنگ سر زلف تو بازاری زارم
4 تا روی و خط و قد و بناگوش تو دیدم فارغ ز گل و سنبل و شمشاد و بهارم
1 تا کی من دیوانه گرفتار تو باشم در بند سر زلف سیه کار تو باشم
2 از آرزوی قامت رعنای تو میرم در حسرت یاقوت شکربار تو باشم
3 جان خسته ی آن غمزه ی غماز تو بینم دل بسته ی آن طره ی طرار تو باشم
4 تا کی من دلداده ز هجران تو سوزم تا کی من سرگشته طلبکار تو باشم
1 جانا! دل من چون دهن تنگ تو تنگ است پشتم ز خیال سر زلف تو چو چنگ است
2 پای دلم از بهر تو در بحر محیط است کام دلم از کام تو در کام نهنگ است
3 بر حال من زار جگرخوار نبخشی آن دل که تو داری مگر از آهن و سنگ است
4 خونم بخوری، دل ببری، چهره بپوشی ای ماه پری چهره نگویی که چه ینگ است