چو خورشید رخشنده رخ برفروخت از حیدر شیرازی غزل 12
1. چو خورشید رخشنده رخ برفروخت
دل آسمان را به آتش بسوخت
...
1. چو خورشید رخشنده رخ برفروخت
دل آسمان را به آتش بسوخت
...
1. روز نوروز و هوای چمن و فصل بهار
خوش بود جام می و بوی گل و روی نگار
...
1. ای سمن عارض مه پیکر شیرین گفتار
وی زده دایره بر گرد گل از مشک تتار
...
1. پرتو روی تو از روی صفا میبینم
مردم چشم تو در عین حیا میبینم
...
1. ترک سرمست تو خون دل ما میریزد
بیگنه خون دل خسته چرا میریزد
...
1. آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم
آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم
...
1. تا دل خسته به دست سر زلفت دادم
کمر بندگی ات بسته ام و آزادم
...
1. روز نوروز و می و مطرب و معشوق و بهار
مستی و عشرت و آغوش و بر و بوس و کنار
...
1. در چنان صورت مطبوع عجب می مانم
بیم آن است که بوسی ز لبش بستانم
...
1. خاک شیراز مگر کعبه عالم شد باز
که برین خاک نهادند همه روی نیاز
...
1. بت شکرسخن پستهدهان میگذرد
مَهِ خورشیدرخ مویمیان میگذرد
...
1. جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
...