از بهر خدا به چشم جانش نگرید از مجد همگر رباعی 445
1. از بهر خدا به چشم جانش نگرید
کوچک دهن چو جان نهانش نگرید
...
1. از بهر خدا به چشم جانش نگرید
کوچک دهن چو جان نهانش نگرید
...
1. یار از پی کار مشکلم می گرید
بر سعی و امید باطلم می گرید
...
1. شمعی که ز سوز دل حزین می گرید
دانسته نشد کزچه چنین می گرید
...
1. تا جان دارم دلم به کویت پوید
تا دل باشد به آرزویت جوید
...
1. از جور تو دلبر ز دلم نیست خبر
وز خوی تو جانان نه ز جان دارم اثر
...
1. از قطره آب رخنه گردد مرمر
چون موم شود گوهر سنگ از آذر
...
1. نه صبر که تا به صلح باز آید یار
نه دل که مرا غمی خورد بی دلدار
...
1. چشمی دارم چو ابر دی گوهر بار
دستی که چو ریگ سیم و زر بازد یار
...
1. بی وصل تو جان نخواهم ای زیبا یار
در هجر تو شد دیده و دل در سر کار
...
1. بر سر مزن آن دست بلورین زنهار
وز جزع مکن گوهر ناسفته نثار
...
1. اندیشه عشقت دم سرد آرد بار
تخم هوست میوه درد آرد بار
...
1. ای دوست تو غم با من غمساز گذار
خود عمر به عیش و طرب و ناز گذار
...