با جوز عروس حجله بستند و از مجد همگر رباعی 469
1. با جوز عروس حجله بستند و سریر
جوزی چو پنیر دارد آن ماه منیر
...
1. با جوز عروس حجله بستند و سریر
جوزی چو پنیر دارد آن ماه منیر
...
1. زان سوز که از تو دارم ای شمع طراز
زان درد که خوردم از تو شبهای دراز
...
1. ازبیخوابی در دل شبهای دراز
من شمع گدازنم و تو شمع طراز
...
1. یکدم نشوی با من مسکین دمساز
کز حادثه صد در نشود بر من باز
...
1. برقی بودی که جستی ای مایه ناز
پنهان بنمودی رخ چون شمع طراز
...
1. تا کی بود این فریب و مکر ای بد ساز
تا چند بود این غم و هجران دراز
...
1. چون رشته تنم به تاب هجران مگذار
بر دست مپیچ بیش از این رشته ناز
...
1. چون روی نمود بخت و وصل آمد ساز
در عیش و طرب گرای و کمتر کن ناز
...
1. نومید بدم ز دیدنت عمر دراز
عمری شدم از عشوه تو در تک و تاز
...
1. شمعم که ز دوری تو ای مایه ناز
کارم همه شب گریه و سوز است و گداز
...
1. شد جان عطا ز اوج گردون به فراز
نادیده عطا عطیت عمر دراز
...
1. آغاز غم تو ماجرائیست دراز
و آهنگ فراق تو نوائیست دراز
...