چون دوستی تو اصل دشمن کامی از مجد همگر رباعی 193
1. چون دوستی تو اصل دشمن کامی ست
این سوختن من از فراقت خامی ست
1. چون دوستی تو اصل دشمن کامی ست
این سوختن من از فراقت خامی ست
1. زلف تو که دل در شکنش زندانیست
دزد است و به آویختگی ارزانیست
1. در سینه دلم که گنج لعل کانیست
رویش ز ستمهای تو در ویرانیست
1. گیرم که به مهر ما دل گرمت نیست
یا خود به مثل وفا و آزرمت نیست
1. چشمت که چنو زهره افسونگر نیست
از تیغ که مریخ زند کمتر نیست
1. در عشق چو من سوخته غمخور نیست
در حسن نظیر تو بتی دلبر نیست
1. ای دل غمم از غم کسی کمتر نیست
سربار عقیله توام در خور نیست
1. بی روی تو عیش و کامرانی خوش نیست
بی صحبت تو جان و جوانی خوش نیست
1. گفتی که دلت بر تن و جان مشفق نیست
در دعوی عشق نیز هم صادق نیست
1. گرچه چو تو حق شناس در عالم نیست
مجروح توام وز تو مرا مرهم نیست
1. در بزم شهان چو آب من روشن نیست
جز بر سر خاک تیره ام مسکن نیست
1. غم کشت مرا و غمگسار آگه نیست
دل خون شد و دلدار ز کار آگه نیست