ز اخلاق هر آنچه در بشر می از مجد همگر رباعی 181
1. ز اخلاق هر آنچه در بشر می بایست
ز آداب هر آنچه در هنر می بایست
...
1. ز اخلاق هر آنچه در بشر می بایست
ز آداب هر آنچه در هنر می بایست
...
1. از چرخ کبود بر دلم زنگاریست
وز دهر سیه سپید بردل باریست
...
1. هر روز زمانه را ز نو بازاریست
هر لحظه ز نو حادثه در پیکاریست
...
1. از مرگ تو مهر و ماه و انجم بگریست
حور و ملک و پری و مردم بگریست
...
1. با دل غم آن صنم بگفتم بگریست
با دیده چو شرح غم بگفتم بگریست
...
1. چشم شب دوش اشک به دامن بگریست
بر من ز جفای دوست دشمن بگریست
...
1. کس نیست که از غمت به زاری نگریست
وز بهر تو سرو جویباری نگریست
...
1. می آمد و دزدیده مرا می نگریست
می رفت و دگر سوی قفا می نگریست
...
1. چون گل به میان خار می باید زیست
با دشمن دوست وار می باید زیست
...
1. چون دید که تن را به غمش تاب ورکی ست
شد دور که در دعوی عشق تو شکی ست
...
1. دیدار تو مونس همه ساله کیست
زلف و رخ تو بنفشه و لاله کیست
...
1. هستت خبر ای جان که خریدار تو کیست
وانده خر و جانفروش بازار تو کیست
...