ای نفس چو کشت عمر در خوشه از مجد همگر رباعی 157
1. ای نفس چو کشت عمر در خوشه نشست
جان از مدد نشاط بی توشه نشست
...
1. ای نفس چو کشت عمر در خوشه نشست
جان از مدد نشاط بی توشه نشست
...
1. جانا دل دیوانه دگر بند شکست
وین بار درست شد که پیوند شکست
...
1. دلبر به جفا قلب دل ریش شکست
گفتم مشکن ز غم مرا بیش شکست
...
1. از عمر چه خوشتر است وصلت آنست
وزجان چه عزیزتر لبت صد جانست
...
1. از فرقت چشمت آب چشمم خونست
شوقم به لقای تو ز شرح بیرونست
...
1. هر دم غمم ای جهانفروز افزون است
هر لحظه دلم را تب و سوز افزونست
...
1. ای سرو سهی تازه نهالت چونست
نازک تن چون آب زلالت چونست
...
1. در عشق دلم فراق بهر افتاده ست
وز صاف لطف به درد قهر افتاده ست
...
1. چشمم که سرشک را روائی داده ست
از مهر تو بادل آشنائی داده ست
...
1. چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست
واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست
...
1. زان غم که به رویم آمد از کرده دوست
دشمن ز نشاط می نگنجد در پوست
...
1. در کار جهان نگر گرت تکیه بر اوست
تا بر تو شود گشاده کو دشمن خوست
...