گرکسری و قارون شوی ای باد از مجد همگر رباعی 217
1. گرکسری و قارون شوی ای باد به مشت
بر عمر مکن تکیه و بر گردون پشت
...
1. گرکسری و قارون شوی ای باد به مشت
بر عمر مکن تکیه و بر گردون پشت
...
1. در کوی تو آب چشمم از سر بگذشت
وز خاک در تو چشم من سیر نگشت
...
1. در نامه تو قلم چو گردن بفراشت
گفتم بنویسم و سرشکم نگذاشت
...
1. دلبر به گه وداع چون رو برداشت
هر کس که مرا بدید بی جان پنداشت
...
1. تقدیر و قضا ترا چو آزرم نداشت
بر جان و جوانیت دلی نرم نداشت
...
1. وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
...
1. زان نقش که بر دلم خیال تو نگاشت
هجران تو سنگدل خیالی نگذاشت
...
1. عمری به امید و آرزویت بگذشت
یکچند درآمد شد کویت بگذشت
...
1. عمری که در این هجر جگر سوز گذشت
بر جان و دلم چو تیر دلدوز گذشت
...
1. ای عارض تو نخست بنیاد بهشت
روی تو مثال خلوت آباد بهشت
...
1. ای روی تو در جهان نمودار بهشت
با روی تو فارغم ز دیدار بهشت
...
1. خاکی ز زمین که عطف دامانت برفت
در دیده کشم به آشکار و به نهفت
...