از روزن خیمه گفت ماهم به از مجد همگر رباعی 229
1. از روزن خیمه گفت ماهم به نهفت
چون ماه فرو رود منت گردم جفت
...
1. از روزن خیمه گفت ماهم به نهفت
چون ماه فرو رود منت گردم جفت
...
1. تا درد تو شد با دل حیرانم جفت
بس در که دو چشم گوهرافشانم سفت
...
1. ای خاک ز درد دل نمی یارم گفت
کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت
...
1. با دل سخن خویش بگفتم به نهفت
کاین چشم من از عشق فلان دوش نخفت
...
1. عمری دلم اندر پی وصل تو شتافت
جان درسر کار کرد و هم کام نیافت
...
1. سرویست قدش ولیک روی از من تافت
ماهیست رخش ولیک در گلخن تافت
...
1. دل در پی کام یکدم آرام نیافت
وز کام به جز نام در ایام نیافت
...
1. جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت
سر نیز بسان تیر پرتاب برفت
...
1. دردا که دل عاقلم از دست برفت
وز عمر همه حاصلم از دست برفت
...
1. دل با تو بسی به جان بکوشید و برفت
و امید ز پیوند تو ببرید و برفت
...
1. چون سوز توام در این دل ریش گرفت
دل با تو طریق لابه در پیش گرفت
...
1. عهدت حق صحبت و نشستم نگرفت
دست دل افتاده مستم نگرفت
...