برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد
2 کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه که هر که بیهنر اُفتَد، نظر به عیب کند
3 ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کند
4 چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کند
1 طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد
2 دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند
3 دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من هاتفِ غیب ندا داد که آری بکند
4 کَس نَیارَد بَرِ او دَم زَنَد از قصهٔ ما مگرش بادِ صبا گوشْ گذاری بکند
1 کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند
2 قاصدِ منزلِ سِلمی که سلامت بادش چه شود گر به سلامی دلِ ما شاد کند؟
3 امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند گر خرابی چو مرا، لطفِ تو آباد کند
4 یا رب اندر دلِ آن خسرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سرِ فرهاد کند
1 آن کیست کز رویِ کرم با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من یک دَم نکوکاری کند
2 اول به بانگِ نای و نی آرد به دل پیغامِ وی وانگه به یک پیمانه مِی با من وفاداری کند
3 دلبر که جان فرسود از او کامِ دلم نَگْشود از او نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند
4 گفتم گره نَگْشودهام زان طُرِّه تا من بودهام گفتا مَنَش فرمودهام تا با تو طَرّاری کند
1 سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟ همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
2 دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
3 تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمیکند
4 پیشِ کمانِ ابرویش لابه همیکنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
1 در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
2 عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
3 جلوه گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند
4 عهد ما با لبِ شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
1 سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
2 به فِتراکِ جفا دلها چو بربندند، بربندند ز زلفِ عَنبرین جانها چو بگشایند، بفشانند
3 به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
4 سرشکِ گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند
1 غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند
2 تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
3 ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند
4 گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تَطاوُلِ زلفت چه بیقرارانند
1 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
2 دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
3 معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟
4 چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند
1 شاهدان گر دلبری زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند
2 هر کجا آن شاخِ نرگس بِشْکُفَد گُلرُخانَش دیده نرگس دان کنند
3 ای جوانِ سَروقَد، گویی بِبَر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
4 عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.