برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.
1 رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
2 من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
3 چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مُقیمِ حریمِ حَرم نخواهد ماند
4 چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟ چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
1 ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
2 طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
3 خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون دل در وفایِ صحبتِ رودِ کَسان مَبَند
4 گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی ما نیستیم معتقدِ شیخ خودپسند
1 بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند که به بالایِ چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد
2 حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند
3 هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند
4 گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو میباش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟
1 حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
2 ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند
3 چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند
4 قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
1 دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
2 بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
3 چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
4 بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
1 دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
2 ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
3 آسمان بارِ امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
4 جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
1 نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟ تا همه صومعه داران پیِ کاری گیرند
2 مصلحت دیدِ من آن است که یاران همه کار بِگُذارَند و خَمِ طُرِّهٔ یاری گیرند
3 خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند
4 قُوِّتِ بازویِ پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حِصاری به سواری گیرند
1 گر مِی فروش حاجتِ رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند
2 ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا غیرت نیاوَرَد که جهان پُر بلا کند
3 حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند
4 گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم نسبت مَکُن به غیر که اینها خدا کند
1 دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد نیازِ نیمْ شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
2 عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند
3 ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمتِ جامِ جهان نما بکند
4 طبیبِ عشق مسیحا دَم است و مُشفِق، لیک چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟
1 مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد
2 کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه که هر که بیهنر اُفتَد، نظر به عیب کند
3 ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کند
4 چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کند
برای دریافت فال حافظ و تفسیر دقیق اشعار حافظ، به فال حافظ شیرازی با تفسیر مراجعه کنید و از خدمات ما بهرهمند شوید.