شب دل ناشکر من آرام با خنجر از قدسی مشهدی غزل 84
1. شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت
سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
1. شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت
سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
1. از پریشانی اگر حاصل شود کامم رواست
در خم زلفت دلم را شانه محراب دعاست
1. هر روز به من یار ز نو بر سر نازست
پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است
1. باغی که گلش بو ندهد عشق مجازست
تخمی که کسش برنخورد، اشک نیازست
1. گشادی طره و مشک ختن سوخت
نقاب از رخ فکندی و چمن سوخت
1. نشسته بر سر کویی و فتنه بر پا نیست
ز حیرت تو کسی را به جنگ پروا نیست
1. تا آفت غم لازمه طبع شراب است
می بوی خوش و ساغر ما چشم خراب است
1. زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست
در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
1. جز وصال او دلم هرگز تمنایی نداشت
غیر سودایش دل شوریده سودایی نداشت
1. دوران نگر که سینهاش از کینه صاف نیست
جز شیشه در میان دگری سینه صاف نیست
1. مرا چو لاله ز بخت سیه رهایی نیست
شب مرا به دم صبح آشنایی نیست
1. ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست