1 شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
2 بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
3 دست ما تا با گریبان پارهکردن کرده خو تار و پود پیرهن بر تن بود زندان ما
4 گلشن ما جای عشرت نیست ای بلبل برو جز دل پرخون گلی نشکفته در بستان ما
1 از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت انوار تجلیست که بر طور فرو ریخت
2 گلچین چمن دامن گل را ز خجالت چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت
3 در باغ جهان آبلههای کف دهقان چون قطره می از دل انگور فرو ریخت
4 صافش همه در شیشه ما کرد محبت آن دُرد که در ساغر منصور فرو ریخت
1 تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
2 شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
3 همچو خوابآلوده از کاروان افتاده دور در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را
4 میشود معلوم سوز سینه از دود جگر همچو مشک آوردهام با خود گواه خویش را
1 لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما
2 سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده میآید ز استغفار ما
3 نشکفد در سینه دل بی زخم تیغ غمزهای تا نگردد خون نخندد غنچه گلزار ما
4 خویش را قدسی بر آتش نه بسوزان تا به کی ننگ دین و کفر گردد سبحه و زنار ما؟
1 آسمان پوشیده نیلی جان من غمناک چیست دیگری دارد مصیبت بر سر من خاک چیست
2 هر طرف هست آرزویی در دل صدپارهام در میان لاله و گل اینقدر خاشاک چیست
3 بر شهید دیگری تیغآزمودن خوب نیست عشق ما را بس بود بیمهری افلاک چیست
4 سنبل و گل پرده تا برداشتی دانستهاند زلف عنبربو کدام و روی آتشناک چیست
1 نوای من چو ز صد پرده بر یک آهنگ است چه شد که غنچه صد برگ او به صد رنگ است
2 ز کودکان نکند مرغ روح مجنون رم هنوز در دل دیوانه حسرت سنگ است
3 ازآن چو شعله به یکبار در گرفته دلم که تا به گردن شمع از فسردگی ننگ است
4 صدای تیشه فرهاد بزم شیرین را به از ترانه داوود و نغمه چنگ است
1 آه سحر نتیجه شرر میدهد مرا نخل امید بین که چه بر میدهد مرا
2 خون میکند غمت جگرم را هزاربار تا یک پیاله خون جگر میدهد مرا
3 بیهوشیام به طرز حریفان بزم نیست ساقی می از سبوی دگر میدهد مرا
4 افتادهام به دام کسی کز غرور حسن نه میکند هلاک و نه سر میدهد مرا
1 وبال جان اسیران مکن رهایی را مده به اهل وفا یاد بیوفایی را
2 به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را
3 میسرست وصالت مرا ولی چه وصال که یاد میکنم ایام بینوایی را
4 زهی ستاره روشن که دیده شب چو چراغ تمام کرد به روی تو روشنایی را
1 در راه تا رود ز من آن نازنین جدا دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
2 چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا
3 از لذت خدنگ ستم عضوعضو من هریک کنند شست ترا آفرین جدا
4 هم عاشق وفایم و هم بنده جفا دارم به سینه داغ جدا بر جبین جدا
1 آنان که مرا جورکش یار نوشتند بر عاشقی کوهکن انکار نوشتند
2 چون تخته اطفال ز دل حرف پریشان هرچند که شستیم دگربار نوشتند
3 مرغان حرم شکوه آزادگی خویش گرد قفس مرغ گرفتار نوشتند
4 ای دیده به حسرت نگران باش که خوبان بر روز جزا وعده دیدار نوشتند