1 ایام بهارست و هوای چمنم نیست شادم به غمت ذوق گل و یاسمنم نیست
2 گر شور قیامت شود از خاک نخیزم چون غنچه سر نشو و نما در کفنم نیست
3 چون گلشن تصویر، گلم بوی ندارد با آنکه گل ساختهای در چمنم نیست
4 چون عکس در آیینه گهی، گاه در آبم بیرون ز دل صافضمیران وطنم نیست
1 ز ایمان همتی چون آن نگار چین شود پیدا که از هر چین زلفش رخنهای در دین شود پیدا
2 ز حسن ساده گل داغ خواهد شد دل بلبل چو گرد عارض خوبان خط مشکین شود پیدا
3 چو زلف عنبرافشان صبحدم در باغ بگشایی ز شبنم خال مشکین بر رخ نسرین شود پیدا
4 بتی دارم که بر خورشید اگر سیلی زند حسنش عجب نبود میان روز اگر پروین شود پیدا
1 خواهد دل من شربت دیدار و دگر هیچ این است علاج دل بیمار و دگر هیچ
2 هرچند که در کلبه ما دیده گشایی عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ
3 هرچند ملک نامه اعمال مرا دید نام تو رقم دید به طومار و دگر هیچ
4 گر زیر کهن دلق مرا خلق بجویند یابند همین رشته زنار و دگر هیچ
1 خط تو سرمه کشد دیده تمنا را لب تو تازه کند روح صد مسیحا را
2 بود به مرهم راحت همیشه طعنهفروش کسی که یافت دلش ذوق داغ سودا را
3 بود بر اهل محبت حرام آسایش تبسمی که کند تازه زخم دلها را
4 عجب نباشد اگر در محبت یوسف دوباره عشق جوانی دهد زلیخا را
1 زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
2 هر شب گل چراغ بهار دگر کند بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست
3 چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب زان بوی طره هرکه پریشان دماغ نیست
4 در باغ عشق برگ معیشت مگو نماند گل هم به چشم مرغ چمن کم ز داغ نیست
1 فلک ز کین به مه فتنهجوی من ماند ز مهر، طبع محبت به خوی من ماند
2 لب تو آب حیات است، در دلم منشین که خون شود می اگر در سبوی من ماند
3 دمی ز جاذبه شوق من خبر یابی که بگذری تو و چشمت به سوی من ماند
4 هلاک سرکشی شمع محفلم کاین طرز به آشنایی بیگانه خوی من ماند
1 دلی که عشق نکردش چو لاله داغ کجاست خبر دهید که فانوس بیچراغ کجاست
2 به دیده خون ز دلم دیردیر میآید کسی که زود کند باده در ایاغ کجاست
3 هزار داغ به دل دارم و نمیدانم ز بیخودی که مرا دل کجا و داغ کجاست
4 نظاره گل و فریاد عندلیب خوش است دلم گرفته ز مجلس، بهار و باغ کجاست
1 قضا ز خانه چو رختم بر آستانه نهاد بر آستان تو چشمم بنای خانه نهاد
2 حدیث عشق تو افسانه گشته در همه جا از آن دلم همه جا گوش بر فسانه نهاد
3 میانه گل و بلبل که مو نمیگنجد چگونه شد که صبا پای در میانه نهاد
4 کمند جذبه صیاد خویش را نازم که دام زلف نه بر اعتماد دانه نهاد
1 تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست
2 غم هجوم آورد و من در فکر بیسامانیام میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست
3 هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم گر بود بیگانه باد شرطه طوفان آشناست
4 عمرها شد حسرت چاک گریبان میکشم با وجود آنکه دستم با گریبان آشناست
1 گشته چون آینه روشن دل بیکینه ما تا فتد عکس جمال تو در آیینه ما
2 غمزهات ناوک بیداد نیاورده به زه دل به خون گشته ز مژگان تو در سینه ما
3 گرمی سلسه عشق ز داغ دل ماست گوهر درد برد عشق ز گنجینه ما
4 عشق پیوسته به تعلیم جنون مشغول است رسم آزادشدن نیست در آدینه ما