1 روحالقدس ار دیده گشاید به جمالت ایمن ننشیند ز فریب خط و خالت
2 در هیچ چمن چون تو گلی نیست، ندانم دهقان ز گلستان که آورده نهالت
3 گرد سر اعجاز تو گردم که شود شب آتشکده سینه گلستان ز خیالت
4 شادم که مرا قابل هجران شمری هم من کیستم و آرزوی بزم وصالت
1 فتنهجویی ز بت خویش مرا باور نیست گر دمی بر سر نازست دمی دیگر نیست
2 شکوه از خامی عاشق نکند معشوقی حسن از عشق در آیین وفا کمتر نیست
3 بهر ظرفی که ندارم چه کشم رنج خمار شیشه را بر لب خود گیرم اگر ساغر نیست
4 سینه سوراخ شد از گرمی خونم گویا که ز خونابه حسرت مژه امشب تر نیست
1 از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
2 اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
3 داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن کز بس ضعیف بود ز یاد اثر نرفت
4 هرگز نرفت قاصد اشک من از پیاش کز رشک، دیده چند قدم پیشتر نرفت
1 نگاهم از فروغ عارضت در چشم تر سوزد ز بیم گرمی خوی تو آهم در جگر سوزد
2 ز کمظرفی بود هر دم کشیدن از جگر آهی چراغی کو تهی باشد ز روغن بیشتر سوزد
3 به جانم از ملامت اینقدر ناخن نزن ناصح که آتش را کسی چندان که کارد بیشتر سوزد
4 چراغ آسمان نوری ندارد برق آهی کو بود کاین نُه کهن فانوس را در یکدگر سوزد
1 باز از مرغان دلم حرف سمندر میزند پیک آهم شعله جای نامه بر سر میزند
2 با خیال روی شیرین هرکه گیرد خلوتی روح فرهادش ز غیرت حلقه بر در میزند
3 شرح احوال اسیران سر بسر سوز دل است نامه ما شعله در بال کبوتر میزند
4 دوش در بزمت حریفی از زبان شیشه گفت میخورد خون دل ما هرکه ساغر میزند
1 پیوسته فکر وصل بتان پیشه من است کوتاهتر ز فکر من اندیشه من است
2 سنگی اگر به شیشه برد راه سنگ اوست گر شیشهای به سنگ خورد شیشه من است
3 زحمت ندید مورچهای زیر پای من کاین پای نیست، چوب ته تیشه من است
4 هرجا نهال مهر و محبت شود بلند چون نیک بنگری ز رگ و ریشه من است
1 نهادی بر سر شوریدگان داغ زدی بر سر گره سودای ما را
2 در این بزم از حریفان چشم داریم که نگذارند خالی جای ما را
3 نظر بر جامه از برگشتگیهاست کسی نشناسد از سر پای ما را
4 درین بستانسرا عنقای عشقیم نمیداند کسی ماوای ما را
1 هر روز به من یار ز نو بر سر نازست پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است
2 بگذار که در تیرگی بخت بمانم آیینه چو روشن شود افشاگر رازست
3 کوتاه امل باش که چون رشته سوزن پیوسته گره میخورد آن سر که دراز است
4 ای بت نه همین زینت بتخانه مایی در کعبه هم ابروی تو محراب نمازست
1 منم که داغ دلم دشمن است مرهم را نمیدهم به شب قدر روز ماتم را
2 خدنگ یار مگر چاک سینهام بگشود؟ که سوخت شعله طوفان عشق عالم را
3 به گلشنی که نسیم دلم گذشته بر آن ز خون دل نتوان فرق کرد شبنم را
4 مریض عشقم و خون جگر چنان نوشم که العطش ز جگر خیزد آب زمزم را
1 از جا نبرد صحبت اهل هوس مرا آتش نیم که تیز کند خار و خس مرا
2 آمیزشم چو جغد شگون نیست بر کسی گو آشنای خویش مدان هیچکس مرا
3 هنگام عرض حال ز چین جبین تو در سینه چون حباب گره شد نفس مرا
4 بر من زمانه منت بال هما نهد افتد به سر چو سایه بال مگس مرا