1 دوران نگر که سینهاش از کینه صاف نیست جز شیشه در میان دگری سینه صاف نیست
2 تا کی خیال روی تو را در بغل کشد؟ هرگز دلم ز رشک به آیینه صاف نیست
3 تا دیدهام نزاع شب جمعه با شراب دانستهام که باطن آدینه صاف نیست
4 آرد همیشه بخیه او را به روی کار درویش هم به خرقه پشمینه صاف نیست
1 چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
2 چشم ما پاک است چون خورشید از آلودگی دامن پاکی بود شایسته چشم پاک را
3 شوق آتش تا نسازد خلق را گرم گناه چون برون آیی بپوش آن روی آتشناک را
4 بهر قتل عشقبازان دیر میآید اجل رخصت یک غمزه فرما نرگس چالاک را
1 منم که نور خرد در چراغ من غلط است بجز هوای جنون در دماغ من غلط است
2 سرود مرغ من الماس بر جگر پاشد ترانهسنجی بلبل به زاغ من غلط است
3 نگه ز دیدن آن، ریش گردد ای همدم برو که دیده گشودن به داغ من غلط است
4 تمام، خون دل است و فشرده الماس نبرده پی لب من، یا ایاغ من غلط است
1 آتش مزاج من بگذار این عتاب را چین بر جبین ندیده کسی آفتاب را
2 گردون به دوستی نبرد پیچشم ز کار گردد زبون چو رشته دهد باز تاب را
3 بر دیده شد حرام، غنودن که عاشقان اول کلید چاره شکستند خواب را
4 نور نظر چگونه نسوزد به دیدهها جایی که برق حسن بسوزد نقاب را
1 کی حرف ملامت شکند خاطر ما را؟ خصمی به چراغم نبود باد صبا را
2 در سایه دیوار خودم خفته غمی نیست گر بر سر من سایه نیفتاد هما را
3 یا منع من از دیدن رویش منمایید یا دیده گشایید و ببینید خدا را
4 گردیده بلا رام مبادا رمد از دل زنهار به دردم مکن اظهار دوا را
1 خطش را کس به جز من مبتلا نیست به این خط چشم هرکس آشنا نیست
2 چمن شد از هجوم گل چنان تنگ که مرغان را برای ناله جا نیست
3 به من خوش میرسد لطف تو امروز مگر چشم بداندیش از قفا نیست؟
4 چه شد بوی گل امید یا رب که رفت از بوستان و با صبا نیست
1 باز ناخن سر پرسیدن داغم دارد خون دل، میل ملاقات ایاغم دارد
2 عشق چون قسمت اسباب معیشت میکرد لاله داغی ز میان برد، که داغم دارد
3 شب که دزدیدهام آرد به سر کوی تو پای از حسد دیده پرخون به چراغم دارد
4 آن نهالم که ز شادی ننشینم از پای گر بدانم که خزان روی به باغم دارد
1 خرم دلی که در خم زلف تو جا گرفت آسوده آنکه خانه به کوی بلا گرفت
2 خاک درت ز رشک نهفتم به آب چشم تا چشم غیر، روشنی از توتیا گرفت
3 تیر تو سر فرود نیارد به هیچ صید مرغ دلم خدنگ ترا در هوا گرفت
4 خلقی اسیر تهمت و من مجرم وفا در قید او نماند کسی، تا مرا گرفت
1 تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
2 دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد
3 بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است بیش ازین نتوان وبال بلبل و پروانه شد
4 تا ابد محروم ماند از لذت دام و قفس هرکه چون مرغ سرایی، صید آب و دانه شد
1 عافیت سینهخراش جگر ریش من است نیکخواهم بود آنکس که بداندیش من است
2 نه ره کعبه بریدم نه در دیر زدم مرغ نگذشته ازین راه که در پیش من است
3 نیستم نیست به ارباب تعلق ز جنون هرکه بیگانه شود از دو جهان خویش من است
4 رو به سوی حرم و سجده به خاک در بت در کفم سبحه ولی دین بتان کیش من است