هرکه امشب می نمینوشد به از قدسی مشهدی غزل 60
1. هرکه امشب می نمینوشد به ما منسوب نیست
پارسا در حلقه مستان نشستن خوب نیست
1. هرکه امشب می نمینوشد به ما منسوب نیست
پارسا در حلقه مستان نشستن خوب نیست
1. طبعم ز باده چون گل سیراب روشن است
آیینه من است که از آب روشن است
1. دلی که عشق نکردش چو لاله داغ کجاست
خبر دهید که فانوس بیچراغ کجاست
1. دل یکی وز هر طرف بر سینه داغ دیگریست
بهر یک پروانه از هر سو چراغ دیگریست
1. بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت
اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت
1. گذشت فصل گل و رغبت چمن باقیست
وداع کرد شراب و خمار من باقیست
1. گشته پنهان از نظر آنکس که صیاد من است
عالمی را برده از یاد آنکه در یاد من است
1. عافیت سینهخراش جگر ریش من است
نیکخواهم بود آنکس که بداندیش من است
1. آسمان پوشیده نیلی جان من غمناک چیست
دیگری دارد مصیبت بر سر من خاک چیست
1. زاهد ز منع تو دل صد بینوا شکست
خون پیاله ریختی و رنگ ما شکست
1. چشم عیبت چو نباشد گل و خاشاک یکیست
پاکبین را همه جانب نظر پاک یکیست
1. از خارخار وصل گلم دل فگار نیست
محرومیام گلیست کش آسیب خار نیست